على جاودانه مرد
على جاودانه مرد
در پيشگاه خدا ناله مى كند
خداوندا، خدايا، بارالها، ايزدا، پروردگارا
اى خداى نيكى و پاكى
خداى هستى و اى رازق بى چون
كنون اين بنده خوار و ذليل توست
كه پيش قبله ات سر بر نشان بندگى دارد
خداوندا، خدايا رحم كن بر بندگانت
و آنها را به نيكى و پاكى هدايت كن
اين نداى اوست
اين صداى ناله هاى اوست
الهى ، الهى ،.... الهى
الهى و خلاقى
صداى مرد حق ، مرد خدا آن مرد بى همتا على همان مردى كه بايد پيغمبر وصى باشد
همان مردى كه بايد سرور والا تبار شيعيان باشد
همان مردى كه او بايد امير مومنان باشد
و او بايد كه باشد از براى جامعه مصلح
و براى مصلحين فاتح
براى فاتحين افسر، براى افسران سرور، براى سروران رهبر، براى رهبران تنها نمونه
نمونه از براى رادمرديها، جلالتها، عدالتها، كرامتها، قضاوتها، شجاعتها و شهامتها
ولى ، ولى اندر بر ايتام و مظلومين و محرومان ، پدر
يك آيت رحمت
بر بيچارگان ، درماندگان ، آوارگان ، هم غم ، همى همدم
بر اشك يتيم و ناله بيوه زنان دردمند شهر، يكى باباى پر مهر و يكى پر حوصله شوهر
وليكن .... وليكن به نزد متهم مردم شقى مردم
به ناحق مال خورها كه سيرتشان شبيه لاشخورها
چون يكى شير ژيان سخت پيكار
به نزد بى گناهان منتقم باشد
به پيش هر ستمكار
هراس از كسى ندارد در عدالت
به حق حق
كه حق او بجز ايزد نداند
على آن جاودانه مرد، آن در درخشان امامت ، آن مرد خدا مرد همان كو مادر گيتى
چو او فرزند نارد
همان كو در سخاوت همچو خورشيد
همان كه در رشادت همچو شير
همان كو در كرامت همچو يك ابر
همان كو در قضاوت دادگستر
همان كو در بر ظلم چو يك خصم
همان كو در بر يك فرد مظلوم
به زانو نشيند، حال مى پرسد و مى گريد
على آن جاودانه مرد، آن در درخشان امامت ، آن خدا مرد
همان كو مادر گيتى چو او فرزند نارد
همان كو در سخاوت همچو خورشيد
همان كو در رشادت همچو يك شير
همان كو در كرامت همچو يك ابر
پس آنگه ذوالفقار او حق آن شخص از بيدادگرها مى ستاند باز مى گيرد همى خواهد
و در آن واپسين روز حج پيغمبر خاتم
آن رسول پاك
اين يك گوهر مطلوب را دست ايزد يار از جا كند و با مردم در آن وادى چنين فرمود
هر آن كس را كه من باشم ورا هادى ورا رهبر
على بعد از من او را مقتدا باشد
ولى افسوس ، صد افسوس ..... هزار افغان كه اندك مردمى نابخردانه
چنين آواى پاك و حق پسندى را همى نامردمانه محو كردند
و آن لايق امير پاك دادگر را براى ساليانى چند همى نامردمانه ترك كردند و در يك صبحدم وقت اذان صبح در مسجد كوفه على
على اين يكه تاز وادى خيبر
بسوى كعبه زانو مى زند
و در حال نيايش با خداى خويش مى گردد
در اين هنگام دستى از ميان پرده بيرون مى شود
و فرق تيغ برانى فضا را مى نوردد
و بر پيشانى فرزند كعبه مى نشيند
ولى اكنون ولى اكنون
اين بهتر كه از درگاه بى چون خداوندى بخواهيم
شكوة و عزت و فر و جلال و سطوت ديرينه را
خواهيم تا بار ديگر بر حق نمايان پرچم اسلام
بر بام همه هر مرز و بوم رقعه اسلام
چون قائم فلسطين خطه بى چون اسلام
چون بيت المقدس خانه اسلام
همه هر جا، دوباره ، باز در سايه فشانى بى رقيب آيد
دگر كس ناتواند تا زملك مسلمين گوهر ربايد
لورن آيزلي ، نويسنده، هر وقت كه مي خواست الهام بگيرد براي نوشتن مي رفت لب اقيانوسي كه نزديك خانه اش بود وشروع مي كرد به قدم زدن يك روز هنگام قدم زدن ، نگاهش افتاد به پايين ساحل وجواني را ديد كه رفتار عجيبي داشت .كنجكاو شد . رفت سراغ آن جوان و از نزديك ديد كه او مرتّب خم مي شود روي ساحل ،يك ستاره ي دريايي برمي دارد، مي دود به سمت اقيانوس وستاره ي دريايي را پرتاب مي كند توي آب .از او پرسيد: « چرا اين كار را مي كني ؟»