هفت پیکر(داستان هفتم روز جمعه رنگ سپید)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:9 توسط میناحسن زاده
|
داستان ششم هفت پیکر (روز پنج شنبه رنگ قهوه ای)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:6 توسط میناحسن زاده
|
هفت پیکر(داستان پنجم روز چهارشنبه رنگ فیروزه ای)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:5 توسط میناحسن زاده
|
هفت پیکر(داستان چهارم روز سه شنبه رنگ قرمز)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:3 توسط میناحسن زاده
|
هفت پیکر(داستان سوم روز دوشنبه بهرام در گنبد سبز رنگ)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:1 توسط میناحسن زاده
|
هفت پیکر داستان دوم (روز یکشنبه: داستان کنیزک زرد رو )
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:56 توسط میناحسن زاده
|
هفت پیکر(داستان اول شنبه شهر سیاه پوشان)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:52 توسط میناحسن زاده
|
داستان خسرو و شیرین
+ نوشته شده در یکشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:40 توسط میناحسن زاده
|
فهرست كتاب هاي داستان ايراني
+ نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۳۹۱ ساعت 16:50 توسط میناحسن زاده
|
یلدا و تاثیر آن بر کریسمس
مقدمه :
دراین نوشته کوشش شده است درابتدا به بررسی لغوی ومعناشناسانۀ واژۀ یلدا بپردازد،وجه تسمیه آن را بیابد علت واهمیت این جشن رادرزندگی مردمان عهد باستان ریشه یابی کند،نفوذ آیین متیرائیسم را دراروپا مشخص سازد،پیوند مهر ومیترا را با فریدون پادشاه اساطیری ایران درشاهنامه وتاریخ اسطوره ای ایران بیابد . ودرپایان به کارگیری این واژه را دردیوانهای شاعران فارسی زبان با شواهد شعری روشن سازد.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 18:18 توسط میناحسن زاده
|
چند نكته دربارهي ويس و رامين
داستان «ويس و رامين» كه فخرالدين گرگاني در حدود 448 هجري از زبان پهلوي اقتباس كرده و در 7905 بيت سروده است، شايد بازماندهي يكي از قديميترين رمانهاي عاشقانه باشد و بيشك يكي از شاهكارهاي بيمانند ادبيات فارسي به شمار ميآيد.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 18:14 توسط میناحسن زاده
|
لورن آيزلي ، نويسنده، هر وقت كه مي خواست الهام بگيرد براي نوشتن مي رفت لب اقيانوسي كه نزديك خانه اش بود وشروع مي كرد به قدم زدن يك روز هنگام قدم زدن ، نگاهش افتاد به پايين ساحل وجواني را ديد كه رفتار عجيبي داشت .كنجكاو شد . رفت سراغ آن جوان و از نزديك ديد كه او مرتّب خم مي شود روي ساحل ،يك ستاره ي دريايي برمي دارد، مي دود به سمت اقيانوس وستاره ي دريايي را پرتاب مي كند توي آب .از او پرسيد: « چرا اين كار را مي كني ؟»