یاعلی
دلا بايـــد به هــر دم يا علی گفت نه يک دم ، بل دمادم يا علی گفت
يقيـــــن خــــالق زمــان آفـرينـش به گــوش کل عــــالم يا علی گفت
خميــــرخاک آدم را ســـرشتـنــــد چـوبرميـخاست اوهم يا علی گفت
نــزول وحی چون فرمود سبحـان مــلك در اوليـــــن دم يا علی گفت
رسول ا... شنيــــد از پرده غيــب نــدایـی آمــد آن هــم يا علی گفت
شنيــدم چون محمــد شد به معراج به معــراج خـــدا هم يا علی گفت
شنيــــــــدم فـاطمـه بــا درد پهلــو بـه آه و نــاله و غـــم يا علی گفت
مگر خيبــر ز جايش كنـــده ميشد يقيـــن آنجــا علی هم يا علی گفت
****************************
زليــلی من شنيـــــدم يا علی گفت به مجنـون هم رسيدم يا علی گفت
مــگراين وادی دارالجنـــون است که هرديـــوانه ديــدم يا علی گفت
نسيــمی غنچـــه ای را باد ميـــزد بـگوش غنچـه کم کم يا علی گفت
چمــــن با ريزش بــاران رحمـت دعايی کرد و او هــم يا علی گفت
مسيـــحی هـم دم ازاعجــازمی زد زبس بيچــــاره مريم يا علی گفت
به فرقش کی اثر ميکرد شمشيـــر گمـــانم ابن ملجـــــم يا علی گفت
«« یا علی »»
لورن آيزلي ، نويسنده، هر وقت كه مي خواست الهام بگيرد براي نوشتن مي رفت لب اقيانوسي كه نزديك خانه اش بود وشروع مي كرد به قدم زدن يك روز هنگام قدم زدن ، نگاهش افتاد به پايين ساحل وجواني را ديد كه رفتار عجيبي داشت .كنجكاو شد . رفت سراغ آن جوان و از نزديك ديد كه او مرتّب خم مي شود روي ساحل ،يك ستاره ي دريايي برمي دارد، مي دود به سمت اقيانوس وستاره ي دريايي را پرتاب مي كند توي آب .از او پرسيد: « چرا اين كار را مي كني ؟»