معانی پیش انسانی
نيايش
- خدايا سينه اي آتش افروز به من عطا كن كه در آن سينه دلي وجود داشته و آن دل پر از سوز عشق باشد .
- هر دلي که سوز عشق نداشته باشد ، دل نيست . دل بي عشق و افسرده، آب وگلي بيش نيست .
- دلم را از شعله ی عشق و سينه ام را از آه سوز ناک سرشار کن . به زبانم همچون آتش گفتاری گرم و گیرا ببخش .
- وجودي به من عطا كن كه با درد عشق پرورده شده و دلي كه سراسر پر از درد عشق باشد .
- با سوز عشق به سخنم روایی و نفوذ ببخش به طوري که آتش گرماي خود را از سخن من وام بگيرد ( زبانم را از آتش
سوزان تر كن ).
- برپيشاني دلم مهر عشق بزن و به زبانم، بیانی مؤثر و گیرا ببخش .
- سخني كه از سوز عشق گرمایی نداشته باشد حتی اگر چنان فصیح باشد که آب از آن بچکد آبرو و اعتباری ندارد .
- دل افسرده ای دارم که سخت خاموش و بی فروغ است همچون چراغي كه نور و روشنايي به نهایت از آن دور شده باشد .
- به اين دل افسرده من گرماي عشق عطا كن و اين چراغ خاموش را با آتش عشق روشن كن .
- در راه پر پيچ و خم اين آرزو ، فقط به لطف تو نياز دارم و ديگر هيچ.
وصف ابر
- ابری چون قير سياه از روي درياي چون نیل آبي رنگ پدیدار شد كه مثل فكر و انديشه ي عاشقان گردان ومتغیر
و مثل طبع دل دادگان آشفته و شيدا بود .
- ابر در آسمان مانند سيلابي گردنده در ميان آب هاي راكد و آرام و همچون گرد بادی چرخنده با گرد ی غلیظ و سیاه که در آسمان معلق و آویزان باشد ،بود.
- ابر از هم جدا و تكه تكه شد ودرآسمان به گردش درآمد مانند گله ي فيل هاي پراكنده در ميان صحراي آبی.
- ابر گويي مثل زنگار روي آينه ي چيني بود وگويي مثل موي سنجابي برروي پارچه ي ابريشم فیروزه رنگي بود.
- گويي آسمان از نظر سبزی مثل دريا است كه ناگهان سيمرغ بچه هاي خود را برروي آن به پرواز درآورده.
- ابر از روي آسمان اين طرف و آن طرف مي رفت و آسمان گاهي روشن و گاهي تاريك مي شد و در اثر آن گاهي آسمان ظاهر و گاهي خورشید پنهان مي شد.
- ابر مانند صندل سوهان زده اي بود كه بر روي صفحه ي سبز رنگ ريخته باشند و مانند ماده ي سیاهی بود كه بر روي صفحه ي شيشه اي سبزرنگ غربال كرده باشند .
- ابر مانند آتش دود آلودي بود كه ناگهان آب بر روي آن پاشيده باشند و مانند چشم عاشقي بود كه از دیدن معشوق بينا و روشن مي شود .
- هواي روشن از رنگش غبار آلود و تيره و تار شد مثل جان كافري كه با شمشير پادشاه والا مقام كشته شده است .
بوي جوي موليان
- بوي رودخانه موليان و بوي معشوق به مشام مي رسد .
- ريگزار آمو دريا و سنگلاخ راه زير پايم هم چون پارچه اي ابريشمي به نظر مي رسد
- آب جيحون از شوق ديدار دوست تا كمر اسب مي رسد .
- اي بخارا شاد باش و عمر جاويد داشته باش زيرا كه امير با شادماني به سوي تو مي آيد
- امير همچون ماه است و بخارا همچون آسمان ،ماه در آسمان طلوع خواهد كرد .
- امير هم چون درخت سرو شادابي است و بخارا هم چون باغ و بوستاني است ، سرو در باغ و بوستان خواهد روييد
- سود ِستايش و مدح به دست می آید اگر چه [با بخشیدن صله ] به خزانه ی شاه زیان مي رسد.
ايوان مداين
- اي دل عبرت بين از آنچه كه مي بيني عبرت بگير و اين خرابه هاي مداين را همچون آينه ي عبرت براي خود قرار بده
- يكبار از كنار رودخانه ي دجله به مداين بيا و از چشمانت دجله ي دومي (اشك ) بر خاك مداين جاري ساز.
- خود دجله برای این موضوع به اندازه ی صد دجله خون می گرید، گویی که از گرمی اشک خونین او آتش از مژگان او می چکد.
- آيا مي بيني كه چگونه ساحل دجله كف به دهان مي آورد گویی که از شدّت گرمی آه اوست که بر لبش آن همه تبخال (حباب روی آب) پیدا شده است.
- جگر دجله از آتش دریغ و افسوس بریان و کباب شده است، آیا تاکنون شنیده ای که آتش، آب را بریان و سرخ کند و بسوزاند؟!
- هر چند دجله رودی بسیار پر آب است و از آب خویش به دریا بهره و زکات می دهد، تو بر درد و اندوه او، دل بسوز و بر وی گریه کن
- از هنگامی که زنجیر ایوان مداین پاره شد و کنگره ی ایوان مداین خراب شد، دجله انگار دیوانه شد و مانند زنجیر به خود پیچان گشت
- گاه گاهي با زبان اشك و با گريه كردن ايوان را صدا بزن به اميد آنكه شايد از ايوان مداين پاسخي بشنوي .
- دندانه ی هر قصری پی در پی به تو پند می دهد و تو این پند و اندرز را از ته دل بشنو.
- ما که بارگاه عدل و دادخواهی بودیم این گونه ویران شدیم، پس بر سر قصر ستمگران چه خواری و پستی هایی خواهد رسید
- فکر می کنی چه کسی این کاخ با شکوه و بلند را این گونه واژگون کرده است؟ تقدیر روزگار یا حکم خداوند
- به چشمان من می خندی و مسخره می کنی که چرا در اینجا گریه می کند ؛ بر آن چشمی که اینجا گریه نکند باید گریست
- زمین مست گشته است، زیرا در کاسه ی سر هرمز، خون دل انوشیروان را خورده است ( و این خونخواری برای او سرمستی آورده است)
- پادشاه ساسانی به هنگامی که زنده بود، پندها ی بسیار بر تاج سرش آشکارا دیده می شد و اکنون که مرده است، در کاسه ی سر او صد پند نو پنهان شده است که می توان از آنها عبرت گرفت
- انوشیروان و خسرو پرویز با همه ی شکوه و جلال، با ترنج طلایی و به زرّین خود همه نابود شده و با خاک یکسان گشته اند.
- پرویز در هر زمین و جا و مکانی تره و سبزی و میوه ی زرّین می آورد، و از سفره و بساط شاهانه اش که با میوه های زرّین زینت می یافت بوستانی دایمی داشت. (بساط زر را بوستان و زرّین تره را محصول بوستان شمرده است.)
- اکنون پرویز مرده است، از او کمتر سخن بگو. آن میوهای طلایی که بر سر سفره بود کجاست؟ (آن همه شکوه و جلال از میان رفته است.) برو آیه ی «کم ترکوا من جنات و عیون...» را برای عبرت گرفتن بخوان!
- تو می پرسی که آن پادشاهان کجا رفتند؟ اکنون آن ها در دل خاک خفته اند و خاک برای همیشه از ایشان آبستن است
- این زمین تن ستمگران زیادی را بلعیده و در شکم خود جای داده است امّا این موجود حریص بالاخره از خوردن آن ها سیر نشد
- خاقانی، از این درگاه (ایوان مداین) عبرت بگیر تا بعد از آن خاقان از درگاه تو گدایی کند و پند و عبرت بگیرد.
جدال سعدي با مدعي در بيان توانگري و درويشي
- يك نفررا دیدم در ظاهر درويشان نه با خلق و خوی آنها در مجلسي نشسته و زشت گویی آغاز کرده است. زبان به شکوه و شکایت باز و آغاز به سرزنش توانگران کرده است .تا اين كه سخن به اینجا رسانید كه دست قدرت درويشان بسته و پای اخلاص و نیت پاک ثروتمندان شکسته است (انسان ها ي درويش قدرت و توانايي ندارند و ثروتمندان اخلاص و نیت پاک).
معني بيت:انسان هاي بخشنده پول براي بخشش ندارند و ثروتمندان كرم و جوانمردي و بخشش ندارند .
- برای من که نعمت پرورده ی بزرگانم این سخن تحمل ناپذیر بود . گفتم : اي دوست ثروتمندان مايه ي درآمد بی چیزان و اندوخته ی خانه نشینان و محل قصد دیدار كنندگان و پناهگاه مسافران درراه مانده و حمل كننده ي بارهاي سنگين براي آسايش ديگران اند .آن گاه برای خوردن به غذا دست می برند که وابستگان و خدمتگزاران خورده باشند و بازمانده ی بزرگواری های آن ها به بیوه زنان و پیران و خویشاوندان و همسایگان می رسد .
معني بيت:ثروتمندان استطاعت انجام عباداتی چون: وقف ،نذر ،مهمانی ،زکات ،صدقه ی گشایش روزه،آزاد کردن بنده ،فرستادن چارپا و قربانی را دارند :
معني بيت:تو به بخت واقبال آنها نمی رسي وقتی نمي تواني جز این دو ركعت نماز آن هم با پريشانی بسیار، عبادت دیگری کنی
- اگربه توانایی بخشش ویا نیروی سجده کردن است براي ثروتمندان بهتر ممکن است كه مال زکات پرداخته دارندولباس پاک وآبروي حفظ شده و دل آسوده و نيروي بندگي درلقمه گوارا است ودرستي عبادت در جامه پاكیزه . روشن است كه از شكم گرسنه هیچ زور و از دست خالي هیچ بخشندگي و از پاي بسته هیچ حركت و از دست گرسنه هیچ خيري حاصل نمی شود
معني بيت:شب پريشان و آشفته خاطر مي خوابد / كسي كه مخارج فردايش معلوم نباشد
معني بيت:مورچه در تابستان آذوقه جمع مي کند/ تا در زمستان آسودگی داشته باشد.
- آسايش با فقر سازگار نیست و آسودگي خاطر در تنگ دستي متصور نيست . يكي تكبيره الاحرام نماز عشا راگفته و ديگري منتظر غذا ی شب است .هرگز این به آن نمی ماند .
معني بيت:صاحب ثروت به عبادت حق مشغول است ولی تهیدست، پریشان خاطر است
- پس عبادت این ها نزد خدا مقبول تر است زیرا خاطر جمع اند دارای حضور قلب نه آشفته و پریشان خاطر . لوازم زندگی را آماده کرده و پس از آن به ورد و ذکر عبادت مشغول شدند .
- همین که من این سخن را گفتم افسار طاقت درویش از دست رفت . زبان را چون شمشیر از غلاف درآورد و اسب سخنوری را در میدان بی شرمی به تاخت درآورد : آن قدر در توصيف آنها زیاده روی کردی وسخن هاي پراکنده گفتي كه در ذهن تصور می شود كه پاد زهرند و يا کلید گنجینه ی روزی اند.اما عده ای خودخواه خودبین ، خود پسند رمنده از خلق اند . مشغول مال ونعمت وشیفته مقام وثروت كه سخن نمي گويند جزبه ناداني ونگاه نمي كنند جز با ناخوشایندی .
- به دانشمندان وعالمان نسبت گدايی مي دهند و فقيران را سرزنش مي کنند که بی سروپا و فرومایه اند . به فریب مالی که دارند و احترام مقامی که برای خود تصور می کنند بالاتر از همه می نشینند و خود را از همه بهتر می بینند ؛این خیال را در سر ندارند که سر بردارند و به کسی اعتنا کنند . غافل ازسخن دانایان که گفته اند : هر کس از نظر عبادت از دیگران کم تر و از نظر ثروت بیشتر باشد به ظاهر ثروتمند است و در حقیقت تهیدست و بی چیز است .
- گفتم: سرزنش آن ها را جایز مشمار كه صاحبان بخشش اند.مدعي گفت: اشتباه گفتي بلکه آنها اسير پولند،چه سود كه مانند ابر بهاري هستند اما نمي بارند و چشمه ی خورشیدند اما بر کسی نمی تابند . بر اسب سرمایه سوارند و پیش نمی روند(پول وتوانايي دارند اما نمي بخشند) ؛قدمي در را ه خدا برنمي دارند وپولي بي منت وآزار واذيت نمي دهند ومالي را به سختی جمع می کنند وبا خسيسي نگه مي دارند و با افسوس به جا می گذارند . طوری که بزرگان گفته اند : ثروت خسیس وقتی از خاک بیرون می آید که او خود درون خاک گور برود .
معني بيت:با رنج و تلاش کسی ثروتی به دست می آورد / دیگری (وارث) می آید و بدون زحمت و تلاش از آن استفاده می کند .
- گفتم بر خسیسی ثروتمندان آگاهی نیافته ای جز آن که از آنها گدايي كرده ای وگرنه هرکس حرص را کنار بگذارد بخشنده و خسیس در نظرش یکسان است ؛محک می داند که طلا چیست و گدا می داند که خسیس کیست . گفت براساس این تجربه مي گويم که وابستگان خود را بر در خانه می ایستانند و خدمتکاران سخت دل سخت گیر به کار می گیرند تا اجازه ي ورود به اشخاص ارجمند ندهند وبر سينه ي اهل تشخیص دست ستم بگذارند(مانع ورور آن ها شوند)و بگویند کسی اینجا نیست و در حقیقت راست گفته اند ؛
معني بيت:دربان خانه ی کسی که خرد و بلندنظری و فکر درست و اندیشه ی استوار ندارد چه خوش گفت که کسی در خانه نیست (چنین افرادی کسی به شمار نمی آیند)
- گفتم: به دلیل آن كه از دست انسان هاي پرتوقع خسته شده اند و از نامه درخواست گدايان به امان آمده اند وعقلاً غير ممكن است كه اگر سنگ ريزه هاي بيابان در شود چشم گدايان پر شود.
معني بيت:چشم انسان های طمعکار از نعمت دنیا سیر نمی شود همچنان که چاه با قطره های شبنم پر نمی شود
- هر جا سختی کشیده تلخی دیده ای را ببینی با حرص خود را در کارهای ترسناک می اندازد و از نتایج ناگوار آن پرهیز نمی کند و از کیفر خدا نمی ترسد و حلال را از حرام نمی شناسد.
معني بيت:اگر كلوخي ( سنگي ) بر سر سگي بيفتد از شادي مي جهد كه آن استخوانی است .
معني بيت:اگر جنازه اي را دو نفر به دوش بكشند انسان فرومایه تصور مي كند كه آن سفره ي غذاست.
- اما صاحب ثروت به چشم لطف خدا مورد نظر است و با داشتن مال حلال از مال حرام مصون است . من فرض کن که این سخن را بیان نکردم و دلیل بینه نیاوردم ؛از تو انتظار انصاف دارم.آيا ديده اي كه دست نادرستي به دوش بسته باشد يا فقيري به زندان نشسته باشد جز به خاطر فقیری .
معني بيت:با گرسنگي تواني براي پرهیزگاری نمی ماند و فقر و بيچارگي اختيار را از پرهيزگاری مي گيرد .
- درباره ی گفته ات که ثروتمندان در بر روی بی چیزان می بندند باید گفت حاتم طایی که بیابان نشین بود اگر شهر نشین بود از ازدحام گدایان بیچاره می شد و لباس را بر تن او پاره می کردند ؛با همان وصف ه که در طیبات آورده ام :
معني بيت:به من توجه نكن تا ديگران چنين توقعي نداشته باشند زيرا به واسطه ي هجوم خواهندگان ثوابي نمی توان کرد
- گفت : نه كه من بر حال ايشان دل می سوزانم . گفتم : نه بلکه تو حسرت مال آن ها را مي خوري . ما همچنان مشغول مناظره بودیم و هر دو گرفتار یک دیگر.
- تا سرانجام دلیلی برایش نماند و من او را خوار کردم . دست تجاوز دراز وسخن یاوه گفتن آغاز کرد و راه و رسم انسان هاي نادان این است است كه وقتي از آوردن دليل برای طرف مقابل ناتوان مي شود زنجیر دشمني را تکان می دهند (دشمنی آغاز مي كند) .مانند آزر بت تراش که با استدلال بر پسر غالب نشد به جنگ پرداخت که :
اگر از مخالفت با بتان دست بر نداري تو را سنگسار مي كنند ( خطاب آذر به ابراهيم – سوره مريم – 46)
معني بيت:من و او به نزاع و جنگ پرداختیم و مردم به دنبال ما می دویدند و می خندیدند
معني بيت:مردم بسیاری از مشاجره ی ما انگشت تعجب به دندان می گزیدند .
- خلاصه برای داوری در این مورد نزد قاضی رفتیم و به داوری عادلانه راضی شدیم تا قاضی مسلمانان چاره اندیش کند و فرق ثروتمندان و درویشان را بگوید . قاضی وقتی چاره گری ما را مشاهده کرد و گفتار ما را شنید سر به گریبان تفکر فروبرد و پس از اندیشه ی بسیار سر بلند کرد گفت : ای که ثروتمندان را ستایش کردی و ستم بر درویشان را جایز شمردی بدان که هر جا که گل است خار هم هست و با شراب درد سر نیز هست و بر سر گنج مار خفته است و هر جا که مروارید شاهانه است تمساح آدم خوار نیز هست ؛ در پس لذت زندگی این دنیا نیش مرگ و در برابر نعمت های بهشت دیوار ناپسندی ها است .
معني بيت:خواهان معشوق اگر ستم دشمن ررا تحمل نکند چه چاره ای دارد / گنج و مار و گل و خار و غم و شادی با هم اند
- نگاه نمی کنی که در گلستان هم بید مشک است و هم چوب خشک . به همین گونه در گروه ثروتمندان عده ای سپاس گزار و عده ای ناسپاس و در گروه درویشان نیز عده ای شکیبا و عده ای ناشکیبا وجود دارند .
معني بيت:اگر هر قطره ی شبنم تبدیل به مروارید می شد / بازار از مرواریدها مانند خرمهره پر می شد
- نزديكان درگاه خدا که جلیل و بزرگ است،ثروتمندانی با خلق و خوی درویشان و درویشانی با بلندهمتی ثروتمندان هستند و بزرگترین از ثروتمندان کسی است که غمخوار درویشان باشد و بهترین از درویشان کسی است که به ثروتمندان بی اعتنا باشد و هر کس به خدا توکل کند خدا او را بس است .پس از آن با ملامت از من رو به درویش کرد و گفت : ای که گفتی ثروتمندان مشغول مال اند و فراموشکار و سرگرم بازی ها ؛ بله گروهی به این ویژگی که گفتی وجود دارند : کوتاه همت ناسپاس به نعمت خدا که می برند و به جا می گذارند و نمی خورند و نمی بخشند و اگر به عنوان مثال باران نبارد یا طوفان جهان را فراگیرد به پشتوانه ی دارایی خود از رنج درویش نمی پرسند و از خدا که عزیز و جلیل است نمی ترسند و می گویند :
معني بيت : اگر در اثر نيستي و فقر كسي هلاك شود من مال و ثروت دارم و نمي ترسم همان طور كه مرغابي از طوفان نمي ترسد .
معني بيت : انسان پست وقتي در زندگي از پس گرفتاري خود بر مي آيد مي گويد كه همه ي عالم بميرند و من غمي ندارم .
- گروهی بدین روش که شنیدی و گروهی نیز سفره ي نعمت ها را پهن كرده دست بخشش را باز کرده اند ، طالب نام نيك و آمرزش اند و صاحب دنیا و آخرت .
- وقتی قاضی سخن را به این نهایت رساند و از حد سنجش ما اسب سخن را فراتر گذراند به تناسب حکم قضاوت راضی شدیم و از آنچه گذشت صرف نظر کردیم و بعد از مناظره راه آشتی در پیش گرفتیم وبرای جبران سر بر پای یک دیگر گذاشتیم و سر و روی همدیگر را بوسیدیم و پایان سخن بر این بود :
معني بيت:اي درويش از گذر روزگار شكايت نكن اگر به اين شيوه بميري بدبختي
معني بيت:اي انسان توانگر وقتي از امكانات برخوردار هستي هم خودت بخور و هم به ديگران ببخش زيرا در اين صورت دنيا و آخرت در دست توست
سر رشته ي آمال
- اي خدا که خط و خال ها فهرست کتاب زیبایی تواند/ دنیاهای بزرگی درپوشش این پدیده های کوچک پنهان شده است (نشانه ها و پديده هاي آفرينش فهرستي از جمال و كمال تو هستند)
- مغرب بخت برگشتگی ها روشن کننده ی آتش خشم تو و مشرق نیک بختی ها آیینه دار لطف تو است ( گرفتاري ها و بدبختي نشانه ي قهر و خشم تو و خوشبختي ها نشان دهنده ي لطف توست )
- پیشانی بخشایش تو با گناه ما پرچین نمی شود (گناهان ما از ميزان بخشش تو نمي كاهد)/ همان طور كه آيينه از زشتي چهره ها درهم و پریشان نمی شود .
- اگر این پروانه با ازدست دادن بال و پر دچار نقص و کاستی شد ؛آسان است / زیرا آن شمع از شعله ی خود بال های طلایی برای او فراهم می کند (اگر بال و پروانه سوخت مهم نيست چون شمع با شعله ي خود پرو بال به پروانه مي دهد)
- به اندازه ی راه یک کوچه با عقل همراه شدم / دامنم از خار استدلال های او ریشه ریشه شد. (از شدت تنهايي مدتي با عقل همراه شدم اما خار استدلال دامن وجود مرا ريش ريش كرد:از ديد عقل قضايا را تحليل و تجزيه كردم مرا از حقيقت دور كرد ).
- ستاره ها هر شب از روزی ما اندکی کم می کنند / انگار غربال هایی هستند که هر روز سوراخشان باریک تر می شود (با گذشت هر شب از روزي و رزق ما كاسته مي شود به اين دليل كه سوراخ غربال آسمان تنگ تر مي شود)
- از حالت های خود متعجب و سرگشته ام ،در فهم کار خور درماندم / مانند قرعه ی رمال ها به تناسب هر لحظه نیت مت تغییر می کند (همان طور كه قرعه و فال فالگيران دائماً در حال تغيير است ، نيت من هم لحظه به لحظه دگرگون مي شود)
- اي صائب هر گاه نزدیک است دچار نا اميدي شوم ، زلف او سر رشته ي آرزوها را به دستم می دهد . (امید دوباره به من می دهد)
شعر و شاعري
معني بيت : صف جلال و عظمت خداوند از پیش و پس تشکیل شد / انبيا در صف جلو و شاعران در عقب صف قرار گرفتند
1. از گروه والامقام شاعران که نظم بندان منظومه های سخن سرایی و زیور بخشان فرقه ی مضمون پردازی اند ؛ در آن زمان در لشکرگاه عالی پادشاهی (اصفهان)و سرزمین های پاس داشته شده(ایران) شاعران سخن دان و سخن دانان شیوا سخن فراوان بودند . در اوايل حكومت شاه طهماسب - كه جايگاهش بهشت باد- توجه بسيار به وضع این دسته مي شد .مدتی میرزا شرف جهان و مولانا حيرتي از هم صحبتان مجلس پاك و همدمان بارگاه محترم بودند و در دوره ی پایانی زندگی که در دعوت به کارهای نیک و بازداشتن از گناها بسیار زیاده روی می کردند ،چون این دسته را از صالحان و گروه پرهیزگاران نمی دانستند توجه زیادی به وضع آن ها نمی کردند و اجازه ی عرضه ی قطعه و قصیده نمی دادند . مولانا محتشم کاشانی قصیده ای فصیح و استوار در ستایش آن جناب فرستاده بود . شاه که جایش بهشت باد گفتند که من راضی نیستم شاعران با ستایش و مدح من زبان آلوده کنند درباره ی جناب شاه ولایت پناه علی و امامان معصوم که بر آنان درود باد بگویند . اول ؛ از روح پاک آن جنابان و بعد از ما انتظار پاداش داشته باشند چون با فکر باریک معنی های بلند و استعاره های کم کاربرد و غریب به نظم بلیغ در می آورند و به پادشاهان نسبت می دهند که مطابق مفهوم شعر: زیباترین شعر دروغ ترین آن است بیشتر نابجا است اما اگربه آن جنابان مقدس و مقام آراسته به بزرگی آنان نسبت دهند از آن هم فراتراست و واقعی بودن آن ها احتمال دارد .
منظور اين كه مولانا جايزه از طرف عالی مقام نگرفت و وقتي اين خبر به او رسيد، تركيب بند خدابیامرز مولانا حسن كاشاني را - که در شأن جناب شاه ولایت فرمانروای تخت هدايت علي به رشته ی نظم درآورده بود و در حقيقت اين سروده الهام الهي بود و سخنوران آن زمان از گفتن مثل آن ناتوان بودند - جواب گفت و به نزد شاه فرستاد و پاداش درخور دریافت کرد . شاعران پایتخت مبارک شروع به سرودن ترکیب بند کردند و نزديك به 50يا 60 تركيب بند شيوا كم كم به شاه عرضه و همه ي آن ها مفتخر به گرفتن جايزه شد . از جمله مشهور ترين اين شاعران كه گروهي در لشکرگاه عالی پادشاهی و گروهي در ديگر شهرها بودند و گوی سبقت را از همتایان مي ربودند اول مولانا ضميري اصفهاني است كه او برترين و برگزيده ترين شاعران زمان خود بود ، علم رمالی را خوب مي دانست و به اين جهت ضميري تخلص كرده بود . ميدان باطنش منبع مفاهيم بلند بود وآرايش فكر وانديشه اش فصاحت و شيوايي سحباني بود . مردم و همه ي شاعران او را بزرگترين شاعران مي دانستند سخنان مرواريد گونه اش از حد شمارش خارج است . هنگام سرودن بسيار سریع فکر می کرد هر روز حداقل ده غزل مي سرود شعر اكثر شاعران قبل از خود را نظيره گويي كرده بود و تک بيت هاي برجسته مثل مرواريد هاي درخشان از درياي پر تلاطم طبعش به ساحل ظهور آمد ه است .
- اين بيت را از نظر مدح عالي سروده است :
معنی بیت :آن روز كه ايوان كاخ بزرگی او بالا برده شد / زمين يك مشت گل بود که از دست بنا ( خداوند ) ریخت .
- در راه زيارت كربلاي بلند مرتبه پایش سرما زده شد ، قطعه اي در آن مورد سرود این بیت ها از آن جاست:
معنی بیت : اي دل راه كربلا را بايد با سر پيمود تا بتوان به زيارت پادشاه دين و دنيا ،امام حسين ( ع) ، رسيد .
معنی بیت :من اشتباه كردم كه اين راه را با پا پيمودم به اين دليل پايم را سرما زد و گناه از من بود و سرما گناهي ندارد .
معنی بیت :ولي عذر مرا بپذیر زيرا در راه آرزوي رسيدن به تو چنان مست و مدهوش بودم كه سر از پا نمي شناختم .
- بیت های با ارزش و مضامين زيبا ي او بسيار است در بين نظم بندان منظومه های سخنوران مشهور و در كتاب تذكره ي مير تقي كاشاني خلاصه ي آن ذكر شده است .
- ديگر مولانا محتشم از سرزمين كاشان است كه در شعر وشاعري شهره ي همه جاست ، شعرش بسيار باشكوه و آرايه هاي ادبي كه مولانا محتشم در شعر خود مي گنجاند دست انديشه ي صاحبان نظم (شاعران) به آن نمي رسد . به عنوان نمونه قصيده اي در ستايش اسماعيل ميرزا سروده بود كه يك مصراع ازآن تاریخ بر تخت نشستن اوست .قصيده هاي پر تكلف و غزل ها و تركيب بندهاو ترجيع بند هاي زيادي دارد .
- اما سوگ سروده اي براي سرور شهیدان پنجمین از آل عبا به رشته ي نظم در آورده است كه ابيات با ارزش و مفاهيم باریک در آن وجود دارد كه در آن زمان همچون گوشواره اي بر گوش سخن بود و تا روز قيامت از او به يادگار خواهد ماند و به مرثيه ي شيخ آذري خدا بیامرز كه تا آن روزگار هيچ يك از شاعران نتوانسته بودند نظير آن را بگويند خط بطلان كشيد . این دو بیت از آن جاست:
معني بيت : روزي كه سر مبارك امام حسين به سر نيزه ها رفت گوئي خورشيد سربرهنه و نگران از پشت كوهسار طلوع كرد .
معني بيت: مي ترسم ( مطمئنم ) وقتي بخواهند مجازات قاتل او را تعیین كنند به طور کلی بر دفتر رحمت خداوند قلم بکشند
بزم محبت
- غم عشق او در خانه پنهان دلم جاي مي گيرد به همان نازي كه ليلي به كجاوه مي نشيند
- به دنبال كجاوه و محمل معشوق آن چنان گريه مي كنم (كه خاك گل شود ) و شتر در گل بماند .
- اگر خاري در پا فرو رود به آساني بيرون مي آيد ، اما با خار غم عشق كه در دل فرو مي رود چه کنم؟ .
- به دنبال شتر او به آرامي و آهستگي حركت مي كردم چرا كه مي ترسيدم غباري برخيزد و به دامان کجاوه ی معشوق بنشيند .
- دل مرا آزار مده زيرا این پرنده ی وحشي دل اگر از روي بامي بپرد نشستن و برگشتن آن مشكل است .
- اگر گلي به سرو بخندد عجیب نيست چرا كه سرو در چمن دنیا پاي در گل و اسير است .
- بزم عشق و محبت را تحسين مي كنم چرا كه در اين بزم گدای ناچیزی با شاهی بزرگ برابرمی نشیند .
- اي طبيب از طلب و كوشش در دو جهان آسوده مشو زيرا هیچ کس در میانه ی راه بین دو ایستگاه اقامت نمی کند
شرح درد مشتاقي
- درد عاشقی و آرزومندی را در صد ها کتاب هم نمي توان شرح داد.
معنی بیت : اگر مانند نی که لب بر لب نوازنده ی خود دارد، با معشوق خود همدم و همراه بودم / مانند ني گفتني هاي زيادي را بيان می کردم .
- مدتي است كه قلم خوشبو ی وقایع نگار ِ شيوا نويس ، رسم فراموش کاری پیش گرفته است و چندان از دوستان قديمي ورفیقان بی ریا و بی غش ياد نمی كند . ياد كردن دوستان ،از دوست خوش و مبارك است .اكنون زمان چرت زدن سحرهاي ماه رمضان است كه اين گونه خطا و اشتباه در نوشته ها مي آيد. خدا جلایر را بیامرزد .
معنی بیت : در شب هاي مهتابي نامه ها مي نويسد و هر جا غلط داشته باشد بلافاصله آن را با زبان پاك مي كند
- اعتراض خواهي كرد چرا به اين شيوه و خط نوشتم . بله اعتراض شما وارد است اما از نامه نوشتن شب ها تا صبح خبر نداري زيرا كه شما در اتاق خنك شمالي استراحت مي كرديد و من تا زماني كه باغبان ( مراد ) براي وضو گرفتن به سر حوض آمد نشسته بودم . تغيير شيوه ي و خط به هنگام درماندگي و خستگي مثل عوض كردن اسب هاي يدكي در درازی مسافت ها و کشش فاصله هاست . الآن طوري بيخواب و ناتوانم كه اگر شوق شما نبود حتي يك حرف نمي توانستم بنويسم .
معني بيت : مانند چارپايان تا كي بايد خورد و خوابيد اكنون زمان ، زمان خواندن قرآن است
- امان از خستگي و بيخوابي كه ماه رمضان هم بر علت افزوده شده است الآن خيلي خسته ام .اي كاش آن قدرهشیار و توانا بودم كه بتوانم يك حزب قرآن را قرائت یا دعاي سحر بخوانم و یک باره در شمار غافلان نباشم ، چرا كه به زودی بايد مرد. اين ماه رمضان هم گذشت هيچ كاري نكردم .
معني بيت : امسال گذشت اي كاش مي دانستم كه آيا براي بدست آوردن رضايت و خشنودي تو سال ديگري هم خواهد بود .
- توجه داشته باش كه عمر انسان كوتاه است و آرزو هاي انسان بسيار طولاني . خدا شما را سالم نگه دارد و اگرخدا بخواهد این بنده ي دورافتاده را در اين شب هاي قدر از یاد فراموش نكرده ايد
معني بيت : مگر انسان صاحب دلي روزي در حق من بيچاره دعايي بكند
كي رفته اي ز دل
- تو از دل من بيرون نرفته اي كه آمدنت را آرزو كنم و تو پنهان نبوده اي كه بخواهم تو را پيدا كنم .
- تو غايب نبوده اي كه طالب حضورت باشم و پنهان هم نشده ای كه تو را آشكار كنم
- با جلوه های گوناگون خودنمایی می کنی تا من با چشم های بسیار با توجه تمام به تماشايت بنشينم .
- قد و قامت خود را در آيينه ي چشم من ببين تا تو را از عالم فرشتگان با خبر سازم .
- اي كاش با شور و مستي از کعبه و صومعه مي گذشتي تا تو را قبله گاه همه از مسلمان گرفته تا مسیحی مي كردم .
- يك شب مي خواهم نقاب از چهره ات بردارم تا تو را خورشيد كعبه و ماه كليسا كنم .
- اگر روز قيامت همه ی نعمت بهشتي از طوبا تا سدره را به من دهند ، من همه آن ها را یک باره فداي قامت زيباي تو مي كنم
- در كارگاه عشق كار من زيبا مي شود هر گاه كه به چهره ي زيباي تو نگاه مي كنم.
موافق ثابت قدم
- هرگز دلم برای كم و زياد دنيا غمی نداشت / آری هر کس باکی از کم و زیاد دنیا نداشته باشد غمی ندارد
- در کتاب روزگار نامش از قلم می افتد و نادیده گرفته می شود /هر ملتي كه انسان هاي انديشمند نداشته باشد
- نزد صاحبان عقل و دانش ،باآبرو احترام نیست / هر كسي كه افكار عمومی جامعه را محترم نشمارد .
- با آن كه جیبم از پول و پیاله ام از شراب خالی است / آسايش خاطري دارم كه جمشيد هم نداشت
- برابری و داد طرف داران زيادي داشت اما / مانند فرخي یار و همراه پایدار و استوار نبودم .
شب مهتاب
- آغاز شكوفايي گل سرخ و روزهای پایانی بهار است / و من كنار ديوار روي سنگي نشسته ام/در كنار دره ي دربند و در دامنه ي كوهستان / هواي شمران به خاطر نزديكي غروب ،كمي تاريك است./هنوز اثر روز بر بالای اوين آشكار است .
- آفتاب تازه در پشت كوه غروب كرده / و حومه ی شهر از دور به خوبي پیدا نیست /جهان نه روز به شمار و نه شب به حساب می آید / شفق به خاطر سرخي نصفش مثل پرچم آشوب / و نصفش از زردی مثل پرده ای طلایی است .
- وقتي آفتاب در پشت كوه ها پنهان شد / ماه از سمت شرق از پشت درختان طلوع كرد ./هنوز شب نشده، آسمان چراغاني شد / جهان از شعاع مهتاب نوراني شد ./ اين نور چهره ی زمين را مانند عروس سفیداب زده روشن کرد.
- اگر چه مطابق قاعده ،در شب سیاهی پدیدار است / برخلاف هر شب، امشب دیگر ،شب نوراني و روشني است ./شما به هر چه كه زيبا باشد ماه می گویید / بيا كه امشب چون ماه زیباست و روزگار به راستی در این شب نقره ای رنگ اميد به خود گرفته است
- جهان از افكار روشن عرفاني هم روشن تر است / و آن عشق هاي پنهاني و باطني همدم روح و روان من است ./ذهنم از افكار روشن نوراني شده است / چرا كه در شب مهتابي فكر انساني هم روشن و نوراني مي شود ./همان طورکه دل ، در شب تاريك ،تاریک و افسرده است .
- بر روي بلندي نشسته ام و مقابل چشمانم تا جايي كه چشم كار مي كند منظره و چشم انداز است ./انديشه هاي دور و درازي به سرم افتاده و در اين فكرم كه به سوی آسمان پرواز كنم ./افسوس كه روزگار به من مانند شاهين پر پرواز نداده است .
- نور ماه از لابه لاي شاخه ي بيد خال هاي سفيدي را بر روي جوي بار و چمنزار انداخته است همانند قلب نااميد و مأيوسي كه نقطه هاي اميدي هم در آن وجود داشته باشد / چه خوب است كه دوره ی جواني ام تكرار شود .//از سي سالگی به عقب برگردم و به سال بيست عمرم برسم .
- درون جنگل تاريك و دشت سفيد است / همه جاي سرزمين تجريش به صورت سايه روشن ديده مي شود./از ديدن سايه روشن ها، سايه روشن عمرم:گذشته های سفید از خوشی و سیاه از رنج به خاطرم آمد /چرا كه روزگار گاهي تلخ و گاهي شیرین بود .
- وقتي ماه نور خود را بر روي قطعه ابر مي افشاند / ابر به پنبه اي آتش شبیه است /از من سؤال نكن كه چرا شاد و خوشحالم / هيچ کس به اندازه ي من قدر طبيعت را نمي داند./مگر افرادي كه مثل من نكته سنج و دقيق اند .
- در هنگام شب، حباب سبز رنگ از نور چراغ چه رنگی مي شود / نور ماه منظره ی باغ را به همان رنگ كرده است ./اين دل پر از غم و اندوه من نشان آرزوهاي خود را از لابه لاي درختان سراغ مي گرفت ./كجاست کسی که بیاید و مرا آرام کند؟
آي آدم ها
- در كلمه ي «آدم » طنزي نهفته است ، نيما كساني را كه بويي از انسانيت و نوع دوستي نبرده اند « آدم » مي نامد و خطاب به ايشان مي گويد : اي كساني كه در ساحل عافيت طلبي و آرامش شاد و خندان زندگي مي كنيد در جامعه ي شما ( در اين شعر دريا نماد روزگار سياه شاعر است ) انسانيت در حال نابودي است ( كسي كه در حال غرق شدن در درياست نماد انسانيت است )
- آن زمان كه از پيروزي ها و موفقيت ها شاد و سرمست هستند ، آن زمان كه تظاهر به نوع دوستي مي كنيد و كمك به ديگران را مقدمه ي كسب توانايي براي چپاول بيشتر مي كنيد و آن زمان كه عزم خود را جزم مي كنيد ...... در لحظه لحظه ي زندگي شما انسانيت در حال نابودي است ( انسانيتي كه در حال نابودي است از درون همين آدم ها است ، نيما مي خواهد به انسان هاي غفلت زده ي جاهل ، خود آگاهي ببخشد و نگذارد انسانيت آن ها در سياهي و تباهي هاي جامعه غرق شود )
- اي انسان هايي كه در كمال آرامش و دارندگي زندگي مي كنيد ، بي تفاوت نباشيد ، يك نفر در منجلاب فقر، در حال نابودي است .به سختي در برابر موج هاي كوبنده مقاومت مي كند ؛ نگاه وحشت زده ي او به سوي شماست و از شما كمك و حمايت مي طلبد .
- او در حال غرق شدن است ، اكنون به سختي مي تواند زندگي خود را حفظ كند.
- اي آدم ها « او» اكنون ديگر قدم در راه مرگ گذاشته است فرياد مظلوميت و امداد خواهي او را از راه مرگ بشنويد : اي آدم هايي كه با آسودگي و آرامش زندگي مي كنيد و مرگ مرا تماشا مي كنيد ؛ به ياري من بشتابيد .
- ديگر از آن غريق نشاني نيست موج به سوي ساحل مي آيد و در كناره ي دريا هم چون مستي بي هوش گسترده مي گردد و سپس نعره زنان به سوي دريا باز مي گردد . ولي از دوردست هاي دريا هنوز فرياد آن غريق به گوش مي رسد : آي آدم ها ......
- صداي مظلومانه آن غريق ، لحظه به لحظه جان سوزتر مي شود و فريادش در باد بيشتر به گوش مي رسد ، كه فرياد مي زند : آي آدم ها ...
ني محزون
- اي ماه تو امشب براي درد هاي دل من تسكيني هستي چون تو هم درد من بيچاره هستي .
- همان طور كه تو در حال كاهش ( هلالي شدن) هستي من نيز رو به ضعف و ناتواني دارم و ميدانم كه تو از دوري خورشيد چه درد ها و رنج هايي مي كشي .
- اي كسي كه بيابان هاي سخت عشق را مي پيمايي تو هم مانند من استراحت و آرام و قراري نداشتي .
- من هر شب به ياد معشوق ( همچون ماه ) دامنم پر از اشك است تو هم دامنت پر از ستاره ي پروين است .
- همه ي مردم به هنگام شب غم و غصه ي دل را در چشمه ي ماه مي شويند و پاك مي كنند ( مردم انسان هاي غمگين و شب با ماه درد دل مي كنند ) از بخت بد من تو هم امشب افسرده و غمگين هستي .
- اي ماه تو آينه بخت و غبار آلود و تيره ي من هستي و من بخت و اقبال خويش را در تو مي بينم .
- مگر ني غمگين از خاك فرهاد روييده است كه اين گونه از دوري معشوق ناله و شكوه ي غمگين سر مي دهد .
- اي باد خزان ( خطاب به معشوق ) تو كه اينگونه دل شكننده و ويران كننده و عذاب دهنده هستي اگر به داوري بنشيني و انصاف بدهي درمي يابي كه مستحق نفرين من هستي
- اي پيام آور شادي و نشاط و طراوت كي به اين دل پژمرده و غمگين ما سر خواهي زد
- اي شهريار اگر روش همه ي انسان ها عشق و محبت باشد چه زندگي زيبا ، چه دنيايي همچون بهشتي خواهد بود
حماسه ی چهارده ساله
- درحالی اورا در كفن می پیچیدم تمام خاطراتی كه با فرزند چهارده ساله ام داشتم در ذهنم مرور كردم . به یاد آوردم كه با چه شور و حال و لذتی او راقنداق می كردم .
- فرزند چهارده ساله ی من با علاقه و داوطلبانه به جبهه های جنگ رفته بود و اینك مردم شهر او را در تابوتی روی شانه های خود برایم باز آورده بودند .
- اما اكنون كودكم ساكت و آرام بود و دستانش قطعه قطعه شده بود و دیگر مثل همیشه دست در گردنم نمی انداخت .
- حنجره اش زخم بزرگی برداشته بود و دیگر با من سخن نمی گفت .
- زخم هایش عطر آسمانی و مقدس شهادت داشت .
- به یاد دارم كه كودك من كه امروز مظلومانه شهید شده است – در روزگار كودكی تكه چوبی را اسب خویش فرض می كرد و با چوبی دیگر كه شمشیرش بود در بازی های رویاییش با ظلم مبارزه می كرد ( او مبارزه با ظلم را در بازی های كودكی اش آموخته بود )
- كودك مظلوم من فقیرانه زندگی می كرد و بزرگ شد . خوراكی جز نان بیات نداشت . . كفش های زمستانی اش گیوه ی پاره ای بود كه پایش را از سرمای استخوان سوز زمستان در امان نگه نمی داشت ، وقتی از مدرسه می آمد و پاهای یخ كرده اش را بر پایه ی كرسی گره می زد غم سراپای وجودم را می گرفت .
- خود را سرزنش می كنم كه به عنوان مادر نمی توانستم كاری برای كودكم انجام دهم دست های لطیف كودكانه ی او همیشه از سرمای زمستان كبود می شد .
- فرزند مظلوم من پیوسته در قلبش كینه ی دشمنان را داشت ، قلبش هم چون نارنجك آماده ی انفجار و قیام علیه ظلم بود . او با شعار نوشتن علیه ظالمان روی دیوارهای شهر مبارزه با دشمن را تمرین می كرد .
- شهادت فرزند من چگونه در فضای ملكوت منتشر شد كه دل من در فاصله ی هزار فرسنگی ، شهادت او را دریافته بود و گواهی داده بود ( شهادت فرزندم به دلم برات شده بود )
- تكرار معنی بخش پیشین است :فرزند من چگونه به شهادت رسید كه وقتی پیام رسان غیبی ، خبر شهادت جان سوز او را به من داد دلم آتش گرفت ؟
- وقتی فرزندم را كفن می كردم ، شور و نشاط كودكی او را به خاطر می آ وردم و با تمام وجود می سوختم .
- پیكر فرزند شهید من بر دوش مردم شهر بود و عطر شهادت او تمام محله ( كوچه قدیمی دوآبه ) را از عطری مقدس آكنده بود .
- تمام مردم شهر می گریستند و فرزند شهید مرا تشییع می كردند و فقط فرزند دیگر من یعنی برادر كوچك فرزند شهیدم ، در حالی كه با برادرش خداحافظی می كرد به این می اندیشید كه باید به جای برادرش سلاح برگیرد و به مبارزه ی دشمنان برود
خط خون
- درختان را به این دلیل دوست دارم كه به احترام تو به پا ایستاده اند و آب را برای این دوست دارم كه مهریه مادر تو است .
- شهادت تو به شرافت معنی و ارزش بخشید و سرخی غروب آفتاب نمادی از پاكی و نجابت توست ، سپیده ی صبح یاد آور شهادت خونین توست .
- چه سعادت مند و بلند مرتبه بوده است آن گودالی كه تو در آن به شهادت رسیدی ، عظمت این گودال ثابت كرد كه در عین كوچكی و فرو افتادگی می توان بزرگ و عالی مرتبه بود .
- شهادت تو همه چیز را در هستی به دو قسمت كرد : هر چه در سوی تو حسینی است و مظهر حق است و هر چه در دیگر سوی است ، یزیدی و باطل است . شگفتا از شهادت تو كه معیار حق و باطل است .
- شهادت تو چنان ارزشمند است كه تمام ارزش زندگی را تحت تأثیر قرار داده و آن را بی قدر كرده است و آن را به ریشخند گرفته است . اكنون « زندگی » بر چنین « مردنی » غبطه می خورد و حسادت می ورزد .
- حقیقت كه خون بهای توست با خون تو هم ارزش است ، خون تو عین حقیقت است
- پایداری تو در برابر ستم باعث شد كه جهان دوام یابد زیرا جهان با دروغ فرو می پاشد و نابود می شود ؛ و تو با شهادتت ، دوام و بقای « راستی » را امضا كردی .
- اكنون تو بزرگترین و یگانه مظهر شجاعتی و همه ی انسان ها در همه ی دوره های تاریخی از شجاعت تو الهام می گیرند و در برابر ستم می ایستند ، آن سان كه گویی تو به پاسداری از حق ایستادی . تو با صداقت در برابر دشمن ایستادی و همین صداقت به پایداری و قیام تو ارزش و زیبایی بخشید .
- تو ان چنان عظیم و بلند مرتبه ای كه عقل از درك عظمت تو عاجز است .
- شهادت تو ، فرهنگ شهادت را در طول تاریخ زنده نگه داشته است . و در همه ی دوره ها ستم دیدگان شهادت طلب به پیروی از تو در برابر ستمگران تا مرز شهادت ایستادگی می كنند .
- نام تو غفلت و سستی را از میان بر می دارد و مردم را به انقلاب و حركت وا می دارد.
- سخنت درست و دقیق و راه گشاست هم چون قانون ؛ كاری كه تو كردی با معیار های عقل حسابگر مصلحت اندیش قابل سنجش نیست « شهادت » تنها راهی است كه تو برای دست یافتن به حقیقت برگزیدی .
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
- روزی كه خورشید در جام شفق شراب ریخت چنین به نظرم آمد كه برچوب خشك نیزه ها گل خورشید شكفته است. (اشاره به سرخی شفق كه بنا بر قولی مشهور ، نشان دهنده ی مظلومیت خون علی ( ع ) و حسین (ع) است . ابوالعلای معرّی ، شاعر معروف در سروده ای گفته است : « سرخی صبحگاهان و شامگاهان طبیعت دو نشانه ی ابدی از ریخته شدن مظلومانه ی دو خون است : فرق شكافته ی علی (ع) و سر بریده ی حسین (ع) به طور كلی مصراع اول بیت اول توصیف روز عاشورا كه سر امام حسین (ع) را بر نیزه كردند)
- خورشید و شفق را همچون صدفی در آب – كه به روشنی پیداست – دیدم ، باورم نمی شد كه سر خورشید را بر نیزه كنند ، گویی این واقعه را در خواب دیده ام .
- مگر می شود خورشید را بر سر نیزه دید ؟آری عصر عاشورا كه سر امام حسین را بر نیزه كردند من خورشید را بر سر نیزه دیدم . دیدن خورشید بر سر نیزه بسیار شگفت است .
- ای ساقی امشب – با یادآوری شهادت امام حسین – بسیار بی تابم با من امشب بیشتر مدارا كن .
- من تشنه ی عشق حسینم ، در سر چشمه و هنگام آب خوردن تشنگان حق تقدم دارند پس شراب عشق حسین را پیش تر به من بنوشان زیرا یاران و همراهان می توانند صبر كند ( بیت تداعی كننده ی شهادت تشنه لبانه حسین (ع) است )
- من تحمل آن را ندارم كه دوران ستم را سپری كنم تا روزگار صبح سعادت و پیروزی برسد ، چرا كه من از ستمكاران زخم خورده ام و نمی توانم صبور باشم .( مصراع اول استفهام انكاری دارد).
- این آرامشی كه بر شهر كوران ستم پذیر حاكم است ارزانی خودشان باد .
- من از ستمگران تاریخ زخم های بسیار خورده ام ، من گرچه با مردم سازشكار این روزگار زندگی می كنم ، درمیان ایشان غریبم ( من = درتمام این بیت ها در مفهوم گسترده و اجتماعی ودینی خود به كار رفته ، منظور از « من » تمام مسلمانان و مظلومان عالم است
- من از صبر و تحمل در برابر ستمكاران متنفرم ، كینه ی ستمی كه بر آدم رفت و هابیل قابیل را كشت ( اولین رویارویی حق با باطل ) هنوز در دل من است .
- من از روزگار كودكی با محمد (ص) پیمان بستم كه در راه دین و هدف تا پای شهادت بایستم .
- همراه ابوذر در برابر ستم ایستادم و به بیابان ربذه تبعید شدم و همچون عمار بر مظلومیت علی ( ع ) گریستم .
- من تلخكامی صبری كه مظهر صبر خدا ( حضرت علی ( ع ) است در كام خود دارم . و تلخی زهری كه امام حسن ( ع ) را به شهادت رساند ، در كام خود حس می كنم .
- من ستم دیدم و بر این ستم دیدگی تحمل كردم تا آن گاه كه در روز عاشورا با حسین در كربلا به قیام برخاستم.
- در آن روز ( روز عاشورا ) خورشید در جام شفق شراب ریخت وخوشید بر خشك چوب نیزه ها شكفت.
- مظلومان و ستم دیدگان با زاری فریاد می زدند و سراسر دشت آغشته به خون پاك شهیدان بود .
- شگفتا كه ما چه مردمان ، بی درد و بی مسئولیت و نامردی بودیم .
- حسین ( ع) از پا افتاد و شهید شد در حالی كه مابر جا و برقرار بودیم و زینب ( س ) به اسیری رفت و ما بر سر خانمان خویش بودیم ( ما مسلمانان چنان كه شایسته بود از پیشوایان خویش پیروی و حمایت نكردیم ) .
- به واسطه ی ما و با دستان ما در گستره ی صحرا دستان علم دار خدا ( ابو الفضل ( ع)) را قطع كردند .
- دردا در روز عاشورا فرزندان پیامبر را – كه به منزله ی مرغان بستان خدا هستند – به شهادت رساندند .
- در هنگام كه باغ خانواده پیامبر خزان بود ما سبز و شاداب شدیم ( با خانواده ی پیامبر همراهی و همدردی نكردیم ) ستم ستمگران را تحمل كردیم و تا پای مرگ ذلت بار صبوری پیشه كردیم .
- روزی كه فرزندان پیامبر در برابر ستمگران ایستادند ما ایشان را یاری نكردیم و ننگ سلامتی بر ما ماند و مسئولیت شهادت آن عزیزان تا قیام قیامت بر دوش ما باقی ماند
عرفان و تصوّف
- ای پیرو ای راهنمای كامل ، مرا در پیمودن راه پیمودن راه عشق یاری و راهنمایی كن ، چرا كه راه عشق دراز و دشوار است و من تازه پای در این وادی نهادم .
- راه عشق راهی تاریك و پر خط است . بدون مراقبت یك انسان كامل و پخته كه قبلاً این راه را طی كرده است ، پای در این راه مگذار زیرا خطر گمراهی وجود دارد .
- عارف باید وقت شناس باشد یعنی در حالتی كه از غیب بر او عارض شده است او وظیفه ای كه در زمینه ی آن حالت دارد باید بشناسد و انجام دهد و آن را به آینده موكول نكند .
- « برق » در این بیت معادل اصطلاحی عرفانی « حال است . « حال » عبارت از آن وضعیت روحی و معنوی است كه بدون اختیار بر قلب عارف وارد می شود و زودگذر است معنی بیت : عنایتی ( = حالی ) از جانب معشوق ( خدا ) نصیب عاشثق ( بنده ) شد و سراپای وجود او را تحت تأثیر قرار داد .
- ای حافظ اگر می خواهی كه در پیش گاه حق حضور یابی ( مراد از حضور ، حضور دل بود به دلالت یقین ) از خدا غافل مباش چنان كه گفتند : چون به دیدار آن كه دوست داری رسیدی دنیا را واگذار و رها كن .
در ذكر عشق
- عشق ، دل بری است كه عاشق را می كشد و باكشتن او ، او را بر می كشد و برتری می بخشد . سر نمای را به دو صورت می توان خواند و معنی كرد : سرنمای : سرور و سربلند ؛ سِرّنمای : افشاكننده راز . اگر معنی دوم را بپذیرم بیت آرایه ی جناس ناقص حركتی خواهد داشت .
- عشق راز خود را به كشته ی خود می گوید ، زیرا كه سَر ، سخن چین و غماز است .
- برخیز و آماده ی نماز عشق شو ، چرا كه مؤذن به عبارت « قد قامت الصلاه » رسید و اكنون همه ی مقدمات برای عاشق شدن تو مهیاست .
- عشق همچون آبی است كه آتش را فروزانتر می كند و آتشی است كه آب را می سوزاند . سنایی با بیان این تصویرهای پارادوكس درصدد است تا عشق را كاری معجزه آسا نشان دهد .
- عشق فراتر از جسم است و همچون پرنده ای است دانا كه اسیر قفس ( تن ) نمی شود .
- جانی كه از عشق تهی باشد و از حقیقت حق و مبدأ عالم وجود ، جدا افتاده باشد . مانند مرغ خانگی است كه دست از پرواز شسته و دل به زندگی حیوانی و دانه های عالم خاكی بسته است .
- ..... كه به سوی بلندی پر نمی كشد . پر دارد اما قدرت و همت پریدن و اوج گرفتن ندارد .
- تمام تلاش مرغ خانگی ( جان دور از یگانگی و انسان تهی از عشق ) تأمین معاش و توجه به حیات دنیایی است .
- عشق انسان را از بلاها و زشتی ها و تباهی نجات می دهد ؛ تو نیز بنده ی عشق باش تا از بلاها و زشتی ها و تباهی ها نجات یابی .
- عالم عشق عالم كامروایی و بهره مندی نیست زیرا عاشق به دنبال دست یافتن به آرزوها و هواهای خود نیست . علامه طباطبایی نیز می گوید :كشیدند در كوی دلدادگان میان دل و كان دیوارها
- عشق ورزیدن و به هدف رسیدن كافی نیست . انسان عاشق از آرزوها و خواسته های خود بیزار و هرگز تمنا داشتن با رسیدن به مقصود یكی نمی شود .
- خداوند پاك و بی چون ، از آنجا كه خودش پاك است از انسان عشق پاك و خالصانه می پذیرد .
- عالم خاكی جای سرگرمی و بازی و غفلت است و عالم پاك عشق ، عالمی است كه باید عاشق از همه چیزش در راه عشق دل بردارد
- عاشقان در راه عشق ، تسلیم اراده ی معشوق اند و حاضرند در راه او جان خود را فدا كنند در حالی كه تو ای مدعی به فكر دنیا و مقام و مرتبه ی خود هستی !
- كسی كه از عالم عشق بی خبر و بی بهره بود ، عاشقی را دید كه جان می كند ومی خندید
- به او ( به عاشق ) گفت : چگونه است كه در وقت جان دادن می خندی و این چنین شادمانی ؟
- عاشق گفت : وقتی معشوق خود نمایی كند و پرده از روی خویش برگیرد . باید كه عاشق چنین خندان در پیش او بمیرد و در او فانی شود .
- در عالم عشق همه ی مراتب و مقام ها از میان می رود ، عشق خود هم راه است و هم رهبر ، مقام و منصب را در آن جایگاهی نیست .
- عاشق در پرداختن به عشق و معشوق از خود اختیاری ندارد ؛ تو فهم درستی از عشق نداری . عشق آن گونه كه تو می پنداری نیست .
هر كه عاشق تر بود بر بانگ آب
- كنار جوی آبی دیواری بود و تشنه ای روی دیوار دردمندانه و لب تشنه نشسته بود . آب در این تمثیل نماد معشوق و هدف است و دیوار نماد حجاب ها و مانع هایی است كه انسان را از معشوق باز می دارد و تشنه نماد عاشق است.
- او هم چون ماهی برای رسیدن به آب بی تاب بد و آن دیوار مانع دست یافتن او به آب بود .
- ناگهان ، تشنه خشتی ازدیوار كند و در اب افكند ، صدای آب به گوشش رسید ، گویی تشنه را سوی خود دعوت می كرد .
- تشنه وقتی صدای آب را شنید سر مست شد گویی صدای آب برای او چون شراب بود .
- تشنه ی رنجور از صفای آب و صدای دلنواز او به وجد آمد و پی در پی از دیوار خشت می كند و در آب می انداخت .
- آب خطاب به تشنه فریاد بر می آورد كه از این خشت که در آب انداختند چه سودی برای تو حاصل می شود .
- تشنه گفت ای آب من از این كار دو فایده می برم بنابراین هر گز دست از این كار بر نخواهم داشت .
- اولین فایده شنیدن صدای آب است كه برای تشنه بهترین نغمه و موسیقی است .
- صدای آب هم چون صدای اسرافیل است كه مرده را به زندگی جاودانه می پیوندد
- و یا هم چون صدای رعد در فصل بهار است كه باغ از این صدا گل ها و گیاهان بسیاری می آورد .
- فایده ی دیگر این است كه كندن هر خشت از دیوار مرا به آب گوارا نزدیك می كند ( منظور نزدیك شدن به معشوق ).
- زیرا با هر بار خشت كندن من ، این دیوار بلند ، كوتاه تر می شود .
- تا زمانی كه این دیوار بلند است مانع رسیدن من به آب است ( مولانا در این بیت غرور را یكی از موانع دست یافتن انسان به كمال می داند و تعبیر « عالی گردن » را برای بیان آن به كار برده است و راه غلبه بر غرور را تواضع در برابر معبود و معشوق می داند ) چرا كه غرور مانع سر فرود آوردن در برابر محبوب می شود .
- تا انسان در برابر معشوق ترك حیات نگوید و خویشتن خویش را نادیده نگیرد در عشق به مرتبه ای نمی رسد كه به حیات جاودانی دست یابد . ( عشق به انسان حیات جاودانه می بخشد به شرط ان كه در راه عشق از همه چیز خود بگذرد .)
- هر كس كه تشنه تر باشد زود تر خشت ها و ملات های دیوار را بر می كند و هر كس عاشق تر باشد زود تر و بیشتر از مادیات می گذرد .
- هر كس كه ارزش عشق را بهتر بیشتر دریابد ،زود تر خود را از قید حجاب ها و مانع ها رها می سازد .
چند دوبیتی ( فهلویات )
- برای رسیدن به معشوق و پیمودن راه عشق باید به رموز عشق آشنا بود و باید آن را از ساكنان طریق عشق ( خراباتیان و خانقاه نشینان ) آموخت ، تو كه به رموز عشق آشنا نیستی و با عارفان هم نشین نشده ای و هنوز نیك و بد خود را نمی شناسی ، چگونه می خواهی به پیش گاه معشوق برسی ؟
- در عالم عشق هر عاشقی سلیقه ای دارد یکی درد عشق را می پسندد و یكی درمان و كامروایی در عشق را دوست دارد یكی طالب وصل است و یكی جدایی و غم ها ی شیرین آن را دوست دارد . اما من تسلیم خواست معشوقم ، چیزی را می پسندم كه او بپسندد .
شروه
- به تماشای باغ رفتم و دل از كف دادم ، نگاهم به نوگلی افتاد نمی دانستم كه این نوگل همان دلبرمن است خدا مرا كور كند كه دلبر رادیدم و نشناختم .
- دل من مثل پروانه است و از سوختن در راه عشق پروایی ندارد . دل فایز مثل مرغ پر شكسته است ( پرنده ای است كه شكار شده است ) و هر جا كه افتد دیگر توان پرواز ندارد .
خر گیری
- مردی هراسان كه از ترس چهره اش زرد ورنگ پریده و لب هایش كبود شده بود به درون خانه ای گریخت .
- صاحب خانه به او گفت خیر است ، چه شده است كه مثل پیر ها دست تو می لرزد؟
- ماجرا چیست ؟ چرا فرار كرده ای ؟ چرا رنگت این طور پریده است .
- گفت امروز برای بیگاری برای شاه سر كش و ستمگر از كوی و برزن خر می گیرند .
- گفت : خب می گیرند كه بگیرند ، عمو جان تو خرت كجا بود ، خودت هم كه خر نیستی ، دیگر چه غمی داری ؟!
- مردگریزان گفت : مأموران شاه در گرفتن خر آن قدر جدی و هیجان زده هستند كه اگر مرا عوضی به جای خر بگیرند عجیب نیست .
- هم چنان سخت مشغول خر گیری هستند كه راستی راستی قدرت تشخیص خر از غیر خر را ندارند .
- در روزگاری كه حاكمان ما نادان بیشعور هستند اگر مردم را خر بپندارند و به جای خر بگیرند شگفت نیست .
حرف حساب
- كار ما مدتی عقب افتاد و در ایام غیبت ما مدعی جسور و پررو شده است
- او ادعا می كرد كه من بسیار عالی مقام هستم و با « گل آقا » سر سازش ندارم .
- با دوتا جمله روی او را كم كردیم ، آنچنان كه دیگر جرأت حرف زدن نداشته باشد
- برای همین به عیب جویی از ما پرداخته و مشتی سخنان بی پایه را سر هم كرده است
- او نمی داند كه ما هنوز هم موقعیت خود را حفظ كرده ایم و همیشه همان گل آقایی كه بوده ایم هستیم .
- شما مخاطب عزیز كه چشم و گوشتان باز است چرا واقعیت را در نمی یابید ؟ بگذارید او ادعا كند و شما قضاوت كنید .
- همه ی ما باید اهل « ادب » باشیم و از خدا بخواهیم كه به ما توفیق دهد مؤدب باشیم
- « بی ادب »حق ندارد كه سخن حق را زیر پا بگذارد و آن را به گونه ای دیگری بیان كند .
- من با آدم های زیادی سر و كله زدم تا طنز نویس برجسته ی روزگار خود باشم .
- هر دو از یك منشأ سرچشمه گرفته ایم اما من خوش سخن شده ام چون بلبل و مدعی چون كلاغ شوم سخن شد .
- هر دو از یك منشأ سرچشمه گرفتیم اما من شیرین و دوست داشتنی شدم هم چون رطب و او نا مطبوع و ناگوار شد چون خرما خرك .
- البته ما قصد شكوه و گله گذاری نداریم ؛ ما در برابر مدعی محكم و استوار می ایستیم همان طور كه عقاب در برابر چلچله كم نمی آورد .
- سخنان سرد و ناخوش آیند مدعی ما را به سخن آورد و حرف را به اینجا كشاند مثل بادسرد كه باخودش برف می آورد .
- وگرنه ما اهل دعوا نیستیم و اكنون هم قصد دعوا نداریم .
- تو كه دستت به دهانت می رسد چرا ما فقیران را سرزنش می كنی و می آزاری .
- اگر می خواهی مانند من به مقام بی نیازی و آزادگی بررسی مادیات و وابستگی های دنیایی را ترك كن .
- اگر می خواهی سخنت را همگان بپذیرند و حرفت حرف حساب باشد باید مثل من قید همه چیز را بزنی و قدرت و ثروت را ترك كنی .
- دردا و دریغا كه در روزگار ما مدعی بسیار است ولی دوست و یار پیدا نمی شود و من از تعداد زیاد این مدعیان گیج و ناهشیار شده ام .