ویژگی های اساطیری داستان لهراسب و گشتاسپ

آن چه که از لحاظ اسطوره در مورد این دو شخصیت می توان برداشت کرد، پیوند میان اسطوره و تاریخ است که در آن روحانیان زردشتی با آوردن نام گشتاسب بعد از کیخسرو، چرخه ی تعاقب و تتابع سلاطین را کامل نمودند و بعدها بر اثر خلائی که میان سلطنت کیخسرو و گشتاسب وجود داشته است، شخصیّتی الحاقی به نام لهراسب بر این سلسله افزوده شد.مهرداد بهار در این خصوص می نویسد: « خاندان کیانی به دو دسته تقسیم می شود. از کیقباد تا کیخسرو و از لهراسب تا پایان کار کیانیان، که دسته ی دوم نیز خود از لهراسب تا بهمن مربوط به خاندان کیانی آسیای میانه و از بهمن تا دارای دارایان، مربوط به خاندان هخامنشی است. ظاهراً دسته ی دوم را به دسته ی نخستین چسبانده اند و در اساطیر کهن، با کیخسرو و رفتن او به آسمان، این دوره ی اساطیری به سر می رسیده است و درست به همین دلیل که او فرجامین شاه بوده است بنابه اساطیر، در پایان جهان باز خواهد گشت و جاودانه به سلطنت جهان خواهد رسید، امّا بعدها که دسته ی دوم را به دنبال دسته ی اوّل آوردند و بدان چسباندند، گشتاسب، شاه پایان جهان شد که سلطنت را از کیخسرو تحویل خواهد گرفت. ولی افسانه هایی که در میان مردم وجود داشته است و در شاهنامه نیز منعکس است، نشان می دهد که مردم بر عکس روحانیان زردشتی، از گشتاسب راضی نبوده اند و هم چنان، اسطوره ی سلطنت جاودانه ی کیخسرو را که پر از عدل و داد بوده است، پذیرفته و حفظ کرده اند.»

                                                  ( پژوهشی در اساطیر ایران، 195 )

کریستن سن در این خصوص می نویسد:« در قسمت غیر زردشتی یشت13، آن جا که نام شاهان و پهلوانان ازمنه ی قدیم آمده ( بندهای130- 138 )، دسته ی کویان به کوی هئوسروه ختم می شود. اسم کوی ویشتاسپ را در قسمت های دیگر ( بندهای99- 100 ) می یابیم که از اصل زردشتی است و نام پیروان مهم زردشت در آن آمده، بندهای101 و 102 این یشت، حاوی فهرست خاندان و پسران و نوادگان ویشتاسب و « هوتئوسا » و روابط زناشویی آن دو با یکدیگر است.»

                                                                          ( کیانیان، 42 )

هم چنین در خصوص لهراسب می نویسد:« همواره مورخان ایرانی، متوجه خلایی بوده اند که بعد از عهد سلطنت کیخسرو و از حیث تعاقب و تتابع سلاطین قدیم وجود داشت، محققاً برای علمای دینی زردشتی، پر کردن خلاء میان سلطنت کیخسرو و کی گشتاسپ، کاری دشوار بوده و به همین علت است که در شرح داستان او ( لهراسب )، بعضی از مسائل تاریخی یهودیان به عاریت گرفته شده است، وی بنابر نقل مینوگ خرت ( فصل27 بند67 )، اورشلیم را ویران کرد و یهودیان را پراکنده ساخت و نیز بنابه روایت دینکرت ( کتاب پنجم، فصل1، بند5 ) لهراسب به همراهی بُوخت نَرسیه ( بخت النصر ) به اورشلیم لشکر کشید. این داستان به هر حال متأخرتر از دوره ی ساسانی است، زیرا مطلب مذکور از کتاب مینوگ خرت پهلوی، از آن جا که در ترجمه ی پازند و سانسکریت دیده نمی شود، باید الحاقی باشد.»

                                                                    ( کیانیان، 137- 136 )

دكترصفا نیز با ذکر دلایلی، داستان لهراسب را الحاقی و بعدی می داند و در این خصوص می نویسد:« این نام اگر چه از لحاظ ترکیب، به اسامی قدیم پیش از زردشت وبا زمان او شبیه است، امّا وجود لهراسب عکس بیشتر افراد خاندان کیان، به وجود تاریخی کم تر نزدیک است و از دلایل بزرگ بر این مدعی، نخست مذکور نبودن نام او در یشت های اساسی و مهم است و دوم، گذشتن از اسم او در آبان یشت با نهایت سرعت و بدون توجه زیاد و سوم، نیامدن نام او در گاتاها با آن که بنابر داستان های متأخر، معاصر زردشت بود و دین او را پذیرفت و اگر چنین بود، می بایست از او نیز مانند بزرگان و نام آوران دیگر عصر گشتاسب نامی برده شود. بدین جهات می توان گفت که نام و داستان لهراسب الحاقی و بعدی است.»

                                                    ( حماسه سرایی در ایران، 525 )  

امّا در مورد شخصیت گشتاسب اوّلین موردی که به ذهن می رسد وجود تاریخی آن است، دكتر صفا در این خصوص می نویسد:« زندگی کی گشتاسب و حیات زردشت چنان که از گاتاها به خوبی بر می آید به تمام معنی به یکدیگر بسته و مربوط است و چون در نتیجه ی  بحث های مفصل، وجود تاریخی زردشت ثابت شده است و نیز چون صحت انتساب گاتاها به زردشت امری محقق و مسلم شناخته شده، باید قبول کرد که وجود کی گشتاسب که بقول شخص زردشت حامی او بود، وجودی تاریخی است نه داستانی و جنبه های داستانی سرگذشت کی گشتاسب فی الحقیقه از یشت ها آغاز شد و در ادبیات پهلوی و فارسی به منتهای بسطت و کمال رسیده است.» ( همان، 488 )

مورد دیگر، اختلافی است که درباره ی گشتاسب در روایت های دینی و ملی مشاهده می شود، مهرداد بهار در این خصوص می نویسد:« ظاهراً بر می آید که در ایران، دو سنت داستانی درباره ی گشتاسب وجود داشته است، یکی سنتی است که موبدان زردشتی حافظ و ناقل آن بوده اند و بنابر آن، او شاهی نیرومند و دادگستر بوده است. روایت دوم به ظاهر متعلق به مردم بوده است که در شاهنامه منعکس است و بر اساس آن گشتاسب نه چندان عادل که ستمگر بوده است. او مردی حسود و خودخواه و نیرنگ باز بود و در برابر تورانیان قادر به دفاع از میهن نبود و فرزند خود اسفندیار را آگاهانه، به کشتن داد و سعی داشت پهلوان نامی ایران، رستم را با تحقیر و توهین، دست بسته به دربار خود احضار کند. در مجموع داستان گشتاسب در شاهنامه یکی از موارد معدودی است که انعکاس تاریخی وقایع اجتماعی و تضادهای طبقاتی راحفظ کرده است.»  ( پژوهشی در اساطیر ایران، 196 )  

نکته ی دیگر، اختلاط و آمیزشی است که میان شخصیت های کیان و هخامنشیان صورت گرفته است که کریستن سن با ذکر دلایلی آن را مردود می شمارد، وي در این خصوص می نویسد:  « یکسان بودن نام ویشتاسب ( گشتاسب ) پادشاه حامی زردشت که وجود تاریخی او به وسیله ی    « گاتاها » تأیید می شود و ویشتاسپ پدر داریوش اوّل، باعث شده است که برخی از دانشمندان آن دو را یکی بپندارند و برای اثبات این هدف به براهین مختلف توسل جویند. » ( کیانیان، 1 )

سپس در رد این ادعا می نویسد:« شباهت اسامی، هیچ گاه دلیل کافی برای اثبات وحدت دو یا چند تن نمی تواند بود، زیرا، اوّلاً بعضی از اسامی ممکن بود بیش از آن عمومیت داشته و عادی بوده باشد که فقط با استناد به ورود اتفاقی آن ها در افسانه ها بتوانیم به وسعت دایره ی رواج آن ها پی ببریم. ثانیاً، ممکن بود خاندان های ایرانی اطفال خود را به نام افراد مشهور زمان های گذشته نامیده باشند به نحوی که بسیاری از اسامی که متعلق به یک خاندان تاریخی یا افسانه ای بود، در خاندانی دیگر یا محیط تاریخی جدیدی به کار برده شود. داستان ویشتاسب ( گشتاسب ) نقطه ی اصلی شروع تمام اختلاف ها و آمیزش هایی است که میان داستان کیان و هخامنشیان صورت گرفته است. کوی ویشتاسب و خاندان او قهرمان آیین زردشتی هستند. این است آن چه درباره ی او به تحقیق  می توان اظهار کرد. امّا این نکته مسلم است که ویشتاسب هخامنشی و پسرش داریوش شاه، پذیرندگان مزدیسنا بوده اند؟ آقای بنونیست در کتاب خود به نام « آیین ایرانی با توجه به متون شاهکارهای یونانی » به طریقی که به نظر من مجاب کننده است، ثابت کرد که مذهب هخامنشی، به نحوی که هرودت و کتیبه های داریوش آن را شرح  می دهند، آیین زردشتی نیست، بلکه آیین قدیم ایرانی است که هنوز تجدید و اصلاحی در آن صورت نگرفته بود.»  ( کیانیان، 9- 7 )

علاوه بر این، خود روحانیان دینی در زمان ساسانیان سعی داشتند که پادشاهان ساسانی را به کیانیان ارتباط دهند، کریستن سن در این خصوص می نویسد:« نظر به عقیده ی دینی که در میان ایرانیان رایج بود، می باست رابطه ای نژادی بین پادشاهان کیانی و سلسله های شاهی که بعد از آن ها در ایران حکومت کرده اند، ایجاد شود. اصحاب روایت های دینی، علاقه ای به سلسله ی هخامنشی نداشتند، اگر چه معتقد بودند که دارای اصغر هخامنشی، کتب دینی را جمع آوری کرده بود. پس نسب سلاطین ساسانی را به پادشاهان کیانی ارتباط دادند و بدین ترتیب، ساسان که سلسله ی ساسانیان بدو منسوب بود از اخلاف شخصی به نام زریر، پسر ساسان، پسر اردشیر بود و این همان بهمن پسر سپندیات ( اسفندیار ) است.»

                                                                              ( همان، 212 )

مورد دیگر در خصوص زن گشتاسب است ، همان گونه که نوشته شد در روایت های دینی به نام هوتوس و از خاندان نوذری است که با گشتاسب از یک نژاد است، امّا در شاهنامه کتایون و از سرزمین یونان است. دکتر صفا در این خصوص می نویسد:« معلوم نیست روایت شاهنامه کی و چگونه در داستان گشتاسب راه یافته است. به عقیده ی من روایت مذکور، متعلق به اواخر عهد ساسانی و فی المثل بعد از دوره ی خسرو پرویز است که نخستین وصلت میان خاندان سلطنتی ایران و بیزانس، صورت گرفت و شاید به همین سبب در نسخه ی خداینامه ی پهلوی که متعلق به عهد یزگرد، آخرین پادشاه ساسانی بوده، روایت مذکور در داستان گشتاسب راه یافته باشد. گذشته از این، میان داستان معاشقه ی گشتاسب و کتایون در شاهنامه شباهت فراوانی با معاشقه ی زریادرس[1] با اُداتیس[2] وجود دارد. در این داستان که در عهد هخامنشی به صورت منظومه ای در ایران رایج بود، اداتیس مانند کتایون که در عالم رویا عاشق گشتاسب شده بود، در خواب دلباخته ی زریادرس گشت و باز مانند کتایون، مطلوب خود را در یکی از مجالس جشن و ضیافت یافت و محقق است که داستان معاشقه ی گشتاسب با کتایون از این داستان مأخوذ است زیرا اشارات تاریخی قدمت آن را مدلل   می سازد.» ( حماسه سرایی در ایران، 534 )