ویژگی های اساطیری ماجرای کاوس و مقایسه ی آن با اساطیر یونان
۱- ویژگی های اساطیری داستان کاوس
کریستن سن در خصوص منشأ ماجراهای کاوس می نویسد:« ماده ی اصلی سرگذشت این پادشاه مسلماً تقلیدی از سرگذشت ییم ( جم ) است. این « ییم » بک فرد اساطیری هند و ایرانی و همان است که نزد هندوان، یم نامیده می شود. وی اصلاً اوّلین بشر و اوّلین فرد فناپذیر و پادشاه سرزمین مردگان بود. داستان « وَرِ » زیر زمینی ییم، خود تغییر شکلی از اندیشه ی اصلی قلمروِ تسلط مردگان است. تحوّل و تکامل دیگری که در داستان اساطیری ییم، نخستین بشر، حاصل شده، منجر به ایجاد داستان پادشاهی مقرون به اقتدار وی بر روی زمین شد، چنان که در عهد سلطنت او آدمیان از گزند مرگ برکنار و همواره جوان بوده اند، لیکن این حال بر اثر گناه بزرگی که او مرتکب شد از میان رفت و نیک بختی او و مردمان همه بر اثر آن گناه راه نیستی گرفت. بنابر آن چه در بند 8 یسنای 32 می بینیم، گناه ییم آن بود که وی استفاده از گوشت حیوانات را که تا عهد او در خوراک آدمی به کار نمی رفت، معمول کرد، لیکن در بند 33 از یشت 19 چنین آمده است که ییم، دروغ گویی آغاز کرد وسخنان دروغ و ناراستی گفتن گرفت. در سرگذشت کاوس، چنان که از کتب پهلوی بر می آید، داستان جم با هر دو صورت خود تکرار شده است، یعنی همچنان که جم « وَر » را بنا کرد که دسته ی منتخبی از آدمیان در آن دور از آسیب مرگ و با جوانی تغییر ناپذیر به سر می بردند ( تا در روزگار آینده و بعد از زمستانی سخت ویران کننده، جهان را که از آدمیان تهی خواهد شد مسکون سازند ) کاوس هم دژ خود را که از هفت کاخ پدید می آید بنا کرد، چنان که زائرین آن به جوانی باز می گردند. هم چنین، کاوس مانند جم فرمانروای هفت کشور و پادشاه دیوان و آدمیان بود و مانند او بر اثر گناه خود و فریب خوردن از دیوان و عصیان به اهورامزدا از صفت بقای جاودانی بودن محروم شد. موضوع جنگ کاوس با دیوان مازندرانی، از داستان هوشنگ اقتباس شده است که بنابر نقل یشت ها، بیش از همه بر دیوان مازندران چیرگی یافت. امّا داستان اوشنَر، افسانه ی تکامل یافته ای است که بعد از دوره ی انشاءِ یشت ها تکمیل شده و به صورت وزیر مشاور کاوس در آمده است. گاوی که اهورامزدا آفرید تا در جنگ های سرحدی که حکم تخلّف ناپذیر باشد، از روی گاو اساطیری« اِوَکدات » ساخته شده است که قتل آن به دست اهریمن، یکی از حوادث اصلی خلقت محسوب می گردد. در سرگذشت سریت جنگ جو، اثری از عوامل داستانی عامیانه مشهود است. ساحره ای که به صورت سگی ماده آشکار می شود و با هر ضربت دو برابر می گردد، شباهتی به مار چند سر افسانه ای لرن[1] دارد که هر سر آن را ببرند سری به جای آن می روید. کوشش کاوس برای صعود به آسمان، با سپاهیانی که بر ستیغ کوه البرز بود، هجوم پهلوانان عظیم الجثه را بر خدایان در اساطیر یونانی به یاد می آورد. از جانبی دیگر داستان دخالت فروشی کیخسرو برای رهانیدن کاوس از چنگال نریوسنگ، محصول عادی تصوّرات موبدان است.» ( کیانیان، 122- 119 )
دكتر صفا در خصوص اوشنر می نویسد:« از اوشنر در اوستا ( آفرین پیغامبر زردشت، فقره ی 3 و آبان یشت، فقره ی 131 ) با صفت « پوروجیر[2] » یعنی بسیار دانا یاد شده است و وجود همین صفت در اوستا باعث گردیده که در ادبیات پهلوی اوشنر را نواده ی دختری پااورواجیریا بدانند، امّا شرح و کار و مقام اوشنر در اوستا معلوم نیست.» ( حماسه سرایی در ایران، 504 )
هم چنین در خصوص سلطنت کاوس و حکومت او بر دیوان و آدمیان می نویسد:« حدیث سلطنت مطلقه ی کاوس در شاهنامه به صورت جهانگردی و فتوح کاوس در مازندران و دیگر جای ها، در آمد و نیز داستان سلطنت و حکمروایی او بر دیوان مازندران، مایه ی پیدا شدن داستان حماسی عظیمی گردید که قسمت بزرگی از آن را در شاهنامه و مابقی را در برخی منظومه های حماسی دیگر می توان یافت.» ( همان، 503 )
هم چنین دكتر صفا، کاوس را وجودی تاریخی می داند و در این خصوص می نویسد:« یکی از نکات مهم در داستان کاوس، وجود نام اوست در ادبیات قدیم هندی و این تنها کسی است از کیان که نام او به « ودا » راه جسته است. در ریگ ودا، نام کاوس ( کوی اوسَن ) به صورت ( اُوَسَنس کاوَّی[3] ) آمده است. بسیاری از محققان برآنند که این « اوسنس کاوَّی » همان کوی اوسن اوستا و کی اوس ادبیات پهلوی است و اگر ما این تصوّر را که قابل قبول به نظر می آید بپذیریم، باید چنین بپنداریم که شهرت و قدرتی که کاوس در نواحی شرقی ایران به دست آورده بود، مایه ی پراگندن نام او در دره ی سند شده و او را در زمره ی پهلونان و نام آوران ادبیات ودا در آورده باشد، چه ارتباط میان ایرانیان شرقی و همسایگان آریایی ایشان یعنی هندوان که در دره ی سند می زیستند کاری آسان تر از ارتباط آن با قبائل غربی ایران بود، زیرا میان قبائل غربی و شرقی ایران، بیابان های بزرگ حائل بود. نفوذ نام کاوس از ایران به هند خود دلیل تازه ای است بر وجود تاریخی او و دیگر شاهان کیان و به همین جهت باید عقیده ی دانشمند فرانسوی « شارپانتیر[4] » را باور داشت که گفته است « وجود اوسنَس کاوَّی که همان کوی اوسن اوستاست، محققاً وجودی تاریخی است » امّا باید میان کاوس با جم و فریدون یا کسان دیگراز نام آوران ایرانی که نام ایشان را در ودا می بینیم، تفاوتی قائل بود و آن در این است که دسته ی اخیر مانند جم و فریدون و نظایر آنان، از پهلوانان هند و ایرانی هستند که از داستان های ایشان در ادبیات هندوان و ایرانیان آثاری باقی مانده و در هر یک از این دو مورد به صورتی خاص در آمده است، امّا کاوس از کسانی است که تنها به آریائیان مشرق ایران اختصاص داشت و ذکر او در ادبیات ودا اصلی نیست.» ( حماسه سرایی در ایران، 509 )
۲- ویژگی های مشترک داستان کاوس با اساطیر یونان
۲- ۱- ورود به قلمرو خدایان و مجازات بر اثر این عمل
یکی از ویژگی های بارز کاوس در شاهنامه و متون پهلوی غرور و تکبر اوست که باعث می شود به پادشاهی بر هفت کشور و تسلط بر دیوان و آدمیان، قانع نباشد و به فکر تسلط بر آسمان و ورود به قلمرو اهورامزدا بیافتند و بنابر نقل دینکرت ( کتاب نهم، فصل 22 فقرات 7- 12 ) همین امر، سبب می شود که فرّ از او جدا شود و او جاودانگی خود را از دست بدهد و اگر وساطت فروشی کیخسرو هم نبود، او جان خود را بر سر این کار از دست می داد. در اساطیر یونان نیز به وجود چنین دخالت هایی در قلمرو خدایان، بر می خوریم. دکتر اسلامی ندوشن در این خصوص نمونه هایی را ذکر می کند و می نویسد:« نمونه ی بارز ایزد منشان طغیانگر، پرومتئوس بود که وضعش را دیدیم. هرکول پسر ژوپیتر ( زئوس ) نیز از فراوانی زور و غرور، ابا نداشت که با خدایان ستیزه کند. به روایت ایروس، برای انتقام گیری از زجرهایی که همسر ژوپیتر ( هرا ) به او داده بود، تیری به سوی او انداخت که مجروحش کرد. هم چنین پلوتن، برادر ژوپیتر و خدای دوزخ ( هادس ) را با تیری زخمی ساخت. روزی که تابش آفتاب، ناراحتش کرده بود، کمان کشید تا به سوی خورشید بیفکند.»
( داستان داستان ها، 191 )
علاوه بر این در نبرد غولان بر ضد زئوس نیز می بینیم که چنین طغیانی به وجود آمد، که به ماجراهای آنان در صفحه ی 70 و 71 این رساله اشاره شده است. نمونه ی دیگر این عمل، قصد اتوس[5] و افیالتس[6] برای ورود به قلمرو خدایان است: اتوس و افیالتس هر دو از ژتان ها یا غولان بودند که هر سال، پنجاه سانتی متر از عرض و یک متر و هفتاد سانتی متر از طول رشد می کردند و هنگامی که به نه سالگی رسیدند، عرض آنان، چهار متر و قد آنان هفده متر بود. این دو ژتان، کوه اوسا[7] در تسالی و کوه المپ و کوه پلیوم[8] را روی هم نهادند و بر آن بودند که به جنگ خدایان بروند. بدین روایت افیالتس، عاشق هرا و اتوس، عاشق آرتمیس شدند و با نفرتی که از آرس داشتند، وی را با زنجیر به بند کشیدند و در گلدانی مفرغی زندانی ساختند. رفتار این ژتان ها، خشم خدایان را برانگیخت و به روایتی، زئوس آنان را با صاعقه کشت و به روایتی دیگر، هنگامی که در جزیره ی ناکسوس[9] مشغول شکار بودند، آرتمیس به هیأت غزالی ماده، بین آن دو قرار گرفت وبا شتابی که برای صید غزال داشتند به خطا هم دیگر را با تیر زدند و پس از آن در هادس با اژدر ماری به ستونی بسته شدند و جغدی مدام نالان هنوز هم آنان را آزار می دهد.( شناخت اساطیر یونان، 48- 47 )
بلروفون نیز که از جانب زن پروتئوس به خیانت متهم شده بود پس از آن که به سرزمین لیسی فرستاده می شود بعد از انجام مأموریت های موفقّیت آمیز خود،با اسب بال دارخویش سودای سفر به آسمان را دارد و هم به این دلیل با فرو افتادن از اسب، لنگ و آواره می شود. ( همان،105)
نکته ی مشترکی که در خصوص ستیز با خدایان وجود دارد، قداست جایگاه خدایان می باشد به گونه ای که خدایان، همواره انسان ها را از دخالت در كار خود، برحذر می دارند و در صورت انجام چنین عملی، فرد به سختی مجازات خواهد شد. به همین جهت در سرود پنجم ایلیاد وقتی دیومد[10] زخمی می گردد و از آتنه[11] درخواست می کند که به او نیروی دوباره ببخشد تا بتواند بر دشمنان خود غلبه کند، الهه به او می گوید: ای دیومد، اینک برو، با پشت گرمی بسیار با مردم تروا کارزار کن، زیرا من همه ی آن دلاوری را که با پدرت بود در دل تو جای دادم، من ابری را که پیش چشمان ترا گرفته بود از میان بردم، تا این که درین هنگامه بتوانی خدایان را از مردم باز شناسی. پس اگر، برای آزمایش تو،خدایی به سوی تو آید، از جنگ با خدایان، خودداری کن.( ایلیاد، 175 )
یا در سرود ششم، هنگامی که گلوکوس[12] در برابر دیومد قرار می گیرد، دیومد از ترس این که مبادا او یکی از خدایان باشد، از جنگ با او امتناع می کند و می گوید: اگر تو خدایی هستی که از اولمپ فرود آمده ای، بدان که من با خدایان در نمی ستیزم. لیکورگ[13] بی خرد، پسر دریاس[14] که با ایشان در افتاد، دید به چه زودی روزگارش به پایان رسید. بر فراز کوه مقدّس نیسا، دایگان دیونیزوس[15] را که نوش خواری بر پای کرده بودند، دنبال کرد، چوب دستی وی که این شاهزاده ی مردم کش بر آن ضربت زد از دستش افتاد، دیونیزوس خود گریخت و خود را به دریایی انداخت. امّا خدایان در گرما گرم آشتی براین شاهزاده ی بی باک با دلی آزرده نگریستند: پسر کرونوس، وی را نابینا کرد و همه ی خدایان از وی بیزار شدند، به زودی او را از جایگاه آدمی زادگان راندند. پس نمی خواهم با ساکنان آسمان کارزار کنم. ( ایلیاد، 219 )
هم چنین در سرود چهارم ادیسه می بینیم که آژاکس، جان خود را بر سر نادیده گرفتن قدرت خدایان از دست می دهد، ماجرا از این قرار بود که: هنگامی که آژاکس با کشتی های خود که پاروهای بلند داشتند در میان دریا گرفتار شد، نخست پوزئیدون[16] وی را از دریا رها کرد، امّا وی لاف زد که به ناخواه خدایان از گرداب های ژرف دریا رسته است، پوزئیدون این سخنان خودخواهانه را شنید، همان دم سه شاخه ی خود را به دست گرفت و بر تخته سنگ ژیره زد و آن را شکافت و بخشی از آن، آژاکس را با خود به زیر دریا برد و بدین گونه پس از آن که آب شور نوشید در آن جان سپرد. ( ادیسه، 90 )
در سرود یازدهم ادیسه نیز هنگامی که اولیس به جهان زیرین ( دوزخ ) سفر می کند افرادی را مشاهده می کند که به جهت اهانت به خدایان، گرفتار عذاب های سختی بودند، او ملاحظات خود را بدین گونه بیان می کند: تیتیوس، پسر زمین بس فراز را دیدم، روی زمین بی جان افتاده بود و نه جریب را فرا می گرفت، دو کرکس که روی تهی گاهای وی جای گرفته بودند، جگرش را پاره پاره می کردند و وی هیچ بر آن نبود که آن ها را با دست از خود دور کند، زیرا با لتو همسر سرفراز زئوس، بدرفتاری کرده بود. تانتال را دیدم که در دریاچه ای ایستاده بود و شکنجه ای سخت می کشید. آب تا به چانه اش رسیده بود، آزمند آشامیدن بود و نمی توانست به آب برسد هر گاه آن پیرمرد خم می شد آب بنوشد، آب از او می گریخت و در زمین فرو می رفت؛ میوه های زیادی بالای سرش آویخته بود و هنگامی که پیرمرد، بازوها را می یازید تا آن ها را بگیرد، باد آن ها را به سوی ابرهای تیره می برد. نیز سیزیف[17]را دیدم که دردهای سخت می کشید، با دو بازوی خود سنگ بسیار بزرگی را به سوی فراز تپه ای می راند، امّا چون می رفت از فراز آن بگذرد، آن توده وی را باز پس می کشید و دوباره سنگ سرکش به سوی دشت می غلتید. نیروهای خود را گرد می آورد تا دوباره آن را بغلتاند، خون از اندامش روان بود و گرد هاله وار از بالای سرش بر می خاست. ( ادیسه، 261- 259 )
در ماجرای پرومتئوس ( ص102 ) نیز می بینیم که هنگامی که پرومتئوس بر خلاف میل زئوس، استفاده از آتش را به انسان ها می آموزد، مجازات می شود و به دستور زئوس به زنجیر کشیده می شود و عقابی مأمور می شود تا جگر او را که مدام می رویند ببلعد و به این شکل شکنجه شود. در ماجرای نبرد تیتان ها با زئوس نیز می بینیم: اطلس که نیرومندترین تیتان هاست، زئوس او را محکوم می کند که آسمان را تا ابد بر دوش خود حمل کند. ( اساطیر جهان، 35 )
در ماجرای کاوس نیز می بینیم که او با از دست دادن فرّ و جاودانگی خود به موجودی فناپذیر تبدیل می شود.
۲- ۲- شباهت کاخ کاوس با جایگاه خدایان و سرزمین نیک بختان
از آن جایی که کاخ کاوس با ویژگی هایی که در خصوص آن بیان شده است، شباهت زیادی با« ور» جمشید دارد و در قسمت مربوط به اسطوره ی جمشید و نکات مشترک آن با اساطیر یونان، در این زمینه توضیحات لازم داده شد،که جهت جلوگیری از تکرار مطالب، از ذکر آن در این قسمت خودداری می گردد.
۲- ۳- شباهت سریت با ماجرای هركول
در ماجرای سریت می بینیم که او مجبور می شود، علی رغم میل خود و به فرمان کاوس، گاوی را که مشخص کننده ی مرز ایران و توران بود، بکشد و پس از کشتن گاو، از کار خود پشیمان می شود و از کاوس می خواهد تا او را به قتل برساند و اگر چنین نکند، خود، پادشاه را خواهد کشت. پس کاوس او را به جنگلی می فرستد تا به دست جادوی که به هیأت سگی ماده در می آید کشته شود. سریت به هنگام روبرو شدن با سگ، به سگ حمله ور می شود امّا با هر ضربتی که به سگ وارد می سازد، عدد سگان دو برابر می شود، تا جایی که شماره ی آنان به هزار می رسد و این سگان سریت را از پای در می آورند.
در ماجرای هركول نیز می بینیم که: بر اثر جنونی که بر او نازل می شود سه فرزند خود را می کشد و پس از رهایی از جنون، درمانده و مغموم در به روی خود می بندد و از مصاحبت کسان سر باز می زند تا آن که تسیتوس شاه بر حسب فرمان زئوس به دیدار وی می آید و پیام می آورد که باید به معبد دلفی برود و طریقه ی جبران گناهان بزرگش را از آپولون بپرسد. در معبد به او ندا می رسد که باید به خدمت اوروستیوس شاه بشتابد و با اخلاص، در خدمت وی کمر همت بربندد. هركول پس از رسیدن به خدمت اوروستیوس مجبور می شود مأموریت های دشواری را انجام دهد که تعداد آن ها به دوازده مأموریت می رسد. در مأموریت دوم اوروستیوس او را برای کشتن هودره[18] مار نه سری که در مرداب های لِرن زندگی می کرد و دارای زهر وحشتناکی بود می فرستد، هركول به همراه یولائوس به سوی مرداب می رود و به راهنمایی آتنا، مکان مار را می یابد. هركول مطابق سفارش آتنا مار را از لانه بیرون می کشد و با ضربه ی گرز خود سر او را خمیر می سازد، امّا از گردن خون آلود مار دو سر جدید بیرون می زند. پس به یولائوس فرمان می دهد که مشعلی بیفروزد و به کمک بیاید. هم چنان که هركول سرهای مار را یکی پس از دیگری می کوبید، یولائوس بلافاصله آن ها را با مشعل آتش می زد و از ریشه می خشکاند به طوری که از جای آن سرهای دیگری نمی توانست مجدداً بروید. پس هركول به این شکل توانست مار را ازبین ببرد. ( اساطیر یونان از آغاز تا عروج هراكلس، 116- 115 )
در ماجرای مرگ هركول نیز می بینیم زمانی که قنطوری ( موجود نیمه اسب- نیمه انسان ) به نام نسوس مورد هدف یکی از تیرهای زهرآلود هركول قرار می گیرد، در حال جان دادن به زن هركول می گوید که سرّی را بر تو فاش می کنم و آن این است هنگامی که مُردم، کمی از خونم را از محل زخمم بردار و هر وقت دیدی که هركول، دیگر دوستت نمی دارد، جبه ای را در آبی که مخلوط به آن است، بخیسان و به او بده تا بپوشد، چنان می شود که بیش از همیشه دوستت خواهد داشت. پس از این ماجرا، هنگامی که زن پنداشت هركول از وی خسته شده است، ناگهان به یاد طلسم محبّت قنطور افتاد و مطابق گفته ی او ردا را در آب مخلوط به خون او خیس کرد و به هركول داد، وی پس از پوشیدن ردا و به محض تابش آفتاب، زهری را که در خون قنطور وجود داشت به همه جای بدن او رسید و مانند آتش سوزان، شعله ور گردید، او بیهوده می کوشید تا ردا را از تن جدا سازد، چون با آن، گوشت از استخوان هایش جدا می شد. سرانجام هركول، مرد جوانی را که گله ی گوسفندی را می برد، صدا زد و به او گفت به خاطر دوستی میان پدرت و من از تو می خواهم آتش بر این خرمن هیزم بزنی و به عنوان پاداش تیرو کمانم را بردار. تو باید فیلوکتیتس[19] تنها پسر پونیاس باشی، پس او به ازای تیروکمان،آتش بر چوب زد با شعله ور شدن هیزم ها هركول کشته شد (رك، اساطیر یونان از آغاز تا عروج هراكلس، صص،204- 190 )
با توجه به تفاوت در جزئیات داستان سریت جنگ جو و ماجراهای هركول، نکات مشابهی را در این دو ماجرا می توان یافت که عبارتند از:
1- هر دو پهلوان علی رغم میل خود عمل نمودند، چنان که سریت برخلاف میل خود دست به کشتن گاو زد و هركول نیز، برخلاف میل خود و تنها برای رهایی از گناهی که انجام داده بود، مجبور شد به درخواست های اوروستیوس تن در دهد.
2- در ماجرای کشتن گاو، سریت پس از کشتن گاو، بلافاصله پشیمان می گردد، هركول نیز پس از کشتن فرزندان خود، بلافاصله از کار خود پشیمان می گردد و برای همین خود را در خانه زندانی می سازد.
3- هنگامی که سریت به جنگل می رود با سگی روبرو می شود که با وارد شدن هر ضربتی بر سر او تعداد آن ها دوبرابر می گردد، هركول نیز در مأموریت دوم خود با ماری روبرو می شود که با هر ضربتی که بر سر مار وارد می کند، سری دیگر به جای آن می روید.
4- در نهایت هر دو پهلوان خواستار مرگ خود هستند و این مرگ خود با عملی که آن ها انجام داده اند، به گونه ای مرتبط است. چنان که سریت پس از کشتن گاو، دچار عذاب وجدان می گردد به گونه ای که به نزد کاوس می رود و از کاوس می خواهد که او را بکشد. هركول نیز پس از کشتن قنطور، در نهایت با پوشیدن لباسی که به خون و زهر قنطور آلوده است، چنان دچار سختی و عذاب می گردد که از دیگران می خواهد تا او را بسوزانند تا بدین گونه از رنج و سختی خلاص شود.
۲- ۴- شباهت زین، گاو، ( زنگیاب تازی ) با مِدوسای گُرگُن
بنا به روایت بندهش زمانی که کاوس را در هاماوران به اسارت گرفتند شخصی از تازیان که او را زین- گاو ( زنگیاب ) خوانند به ایران شهر آمد و کشور را تصرّف کرد تا اینکه ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا بازگشت و زین- گاو را کشت و خود به پادشاهی ایران شهر رسید. در مورد ویزگی های این زین- گاو، بندهش می نویسد: یکی که او را زین- گاو خوانند، که زهر به چشم داشت، از تازیان به شاهی ایران شهر آمد، به هر که به بد چشمی نگریست کشته شد. ( بندهش، 140 )
در اساطیر یونان نیز می بینیم که پرسئوس فرزند دانائه که به جشن شاه جزیره ی سریفوس[20] دعوت می شود به علّت این که هدیه ای برای شاه نیاورده بود، مورد تمسخر و استهزای جوانان قرار می گیرد تا آن که از روی ناراحتی فریاد می کشد که « من هدیه ای بهتر از همه ی شما خواهم آورد». پولودِکتِس حیله گر گفت: « چه طور ممکن است! مگر این که سر گُرگُن برایم بیاوری». پس پرسئوس از قصر بیرون رفت و در ساحل غرق در افکار خویش بود که دو تن از جاودانان به سوی او آمدند، آتنای بلند بالا و موقّر و هرمس باریک اندام و چالاک. هرمس گفت « غمگین مباش، پرسئوس، ما بنا به خواست زئوس آمده ایم تا تو را یاری دهیم. من برّنده ترین سلاح جهان را به تو می دهم. این سلاح همان داس مهیب است که کرونوس با آن آسمان را قطعه قطعه کرد و همان است که زئوس در نبرد با توفون به کار برد. سرِ مدوسای گرگن را با هیچ سلاح دیگری نمی توان از بدن جدا کرد، و آتنا گفت: من سپرم را به تو می دهم، هر موجود غیر جاودانی که به مدوسا نظر کند، بلافاصله از وحشت آن سنگ می گردد، امّا تو اگر تصویر او را در این سپر بنگری، هیچ بلایی متوجه تو نخواهد بود. پس به راهنمایی آن ها پرسئوس گرگن را می کشد و سر او را به درگاه پولودِکتِس می آورد و در مقابل دیدگان آن ها قرار می دهد و همه را به سنگ تبدیل می کند. پس از آن او، سر مدوسا را با خود برد و به آتنا داد، آتنا هم آن را در مرکز سپر خود نصب می کند.
(رك، اساطیر یونان از آغاز آفرینش تا عروج هراكلس، صص 90- 87 )
اگر چه جزئیات دو داستان با هم ارتباطی ندارند ولی نگاه وحشتناک زین- گاو با نگاه مدوسای گُرگن به نوعی به هم شباهت دارد.
[1] - Lerne
[2] - Pûrûdjira
[3] -Usanaskâvaya
[4] - Charpantier
[5] - Otus
[6] - Ephialtes
[7] - Ossa
[8] - Pelivm
[9] - Naxos
6- Diomed – پسر تیده پادشاه آرگولید.
7- دختر زئوس- الهه ی خردمند و جنگ و صلح .
8- Claucos – از سرکردگان لیسی.
[13] - Lycurgue
[14] - Dryôs
4- برادر زئوس و پروردگار دریاها و طوفان.
1- فرزند آئولوس و بنیانگذار افیرا یا سرزمین باستانی کورینت بود. سیزیف به آسوپوس ایزد رود، خبر داد که دخترش اژینا به دست زئوس ربوده شده است، زئوس خشم آگین تاناتوس ( فرشته مذکر بال داری که تجسم مرگ است ) را سوی او گسیل کرد، امّا سیزیف تیزهوش در به دام انداختن این ایزد مرگ پیروز آمد و آرِس بود که توانست تاناتوس را از بند برهاند. ( اساطیر یونان، 201 )
[18] -Hydra
[19] -Philoctetis
[20] -Seriphos