1- عدم ذکر رستم در روایت های اوستایی

همان طوری که نوشته شد از رستم در اوستا سخنی به میان نیامده است و در روایت های پهلوی نیز به صورت محدود از او یاد شده است. در این خصوص دکتر آموزگار می نویسد:« برخی بر این عقیده اند که رستم، پیرو آئین پیش زردشتی است و با گشتاسب و اسفندیار که در متن های دینی حامی آیین زردشتی هستند، هم داستانی ندارد و از این رو در متن های دینی، نامی از او نیست. گروهی نیز عقیده دارند که رستم در اصل، قهرمان داستان های سکایی بوده است. قومی آریایی که در شمال ایران بوده اند و سپس به سیستان سرازیر شده اند و نام خود را به این سرزمین داده اند و داستان های مربوط به او در شاهنامه با داستان های دیگر التقاط یافته است، به خصوص که فرمانروایی خاندان رستم در سیستان است.» ( تاریخ اساطیری ایران، 60 )  

در خصوص مطلوب نبودن رستم از نظر دین، دکتر صفا می نویسد:« اشپیگل گفته است که نویسندگان اوستا، رستم را می شناختند، امّا عملاً از او نامی نیاورده اند، زیرا رفتار او مطبوع طبع موبدان زردشتی نبوده است و نلدکه این فرض را نادرست دانسته، زیرا اگر رستم در نظر نویسندگان اوستا مطرود بود، می توانستند از او به بدی یاد کنند، چنان که بسیاری از پهلوانان را به بدی یاد کرده و حتّی از ذکر قبایح اعمال شاهان و پهلوانان بزرگی مانند جم و کاوس و گرشاسپ هم نگذشته اند. بنابراین اگر رستم در برابر کارهای بزرگ خود، کاری نادرست و ناروا کرد، یعنی اسفندیار، پهلوان بزرگ مذهبی و شاهزاده ی ایرانی را به قتل آورد، ممکن بود از این کار زشت او نیز بدگویی کنند.»  ( حماسه سرایی در ایران، 564 )

هم چنین در خصوص این که رستم در اصل قهرمان سکایی بوده است که بعدها داستان او در سیستان رواج پیدا کرده است. دکتر کریستن سن می نویسد:« نولدکه معتقد است که این افسانه ها در میان ساکنان قدیم زرنک ( سیستان ) به وجود آمد و به وسیله ی قوم مهاجر سَکَ به سرزمینی که بعدها سکستان ( سیستان ) نامیده شده است، انتقال نیافت.» ( کیانیان، 197 )

دکتر صفا نیز در خصوص اثبات این ادعا می نویسد:« پیداست که رستم و زال در داستان های ملی ما از پهلوانان سیستان و زابل اند و بنابراین ممکن است چنین تصور کرد که داستان رستم را سکایی هایی که در ایام تاریخی به سیستان تاخته و در آن جا ساکن شده اند با خود از سرزمین اصلی خویش آورده باشند. این تصور اگر چه در بادی امر معقول به نظر می آید، امّا علی الظاهر، چندان به صواب نزدیک نیست، زیرا شکل اصلی نام رستم یعنی رتستخم یارئوت ستخم به تمام معنی ایرانی است و جزء ستخم و ستهم و تهم که به معنی زورمند است در نام تَخمَ اُرُپَ و تَخمَ سَپاد نیز دیده می شود و هم چنین است، نام مادر او که رُوتابَک Rūtābak که در غرر اخبار ثعالبی روذاوذ و در شاهنامه رودابه شده و این اسم را نیز نلدکه از اسامی ایرانی دانسته اند.» ( حماسه سرایی در ایران، 546 )

 2- رستم و گرشاسپ

بنا به روایت شاهنامه ( ج6، ص 257- 256 ) رستم فرزند زال دستان فرزند سام فرزند نریمان فرزند گرشاسپ است. و بنا به روایت بندهشن ( بخش 18، ص 151 ) فرزند دستان، فرزند سام می باشد، در این سلسله نسب نیز، گرشاسپ فرزند اثَرت « ثریتَ » فرزند سام است.

در خصوص سلسله نسب رستم، کریستن سن می نویسد:« در مورد سلسله نسب بین گرشاسپ و رستم موارد متعددی ذکر شده است، بیرونی در آثار الباقیه می گوید، رستم پسر دستان، پسر کرشاسپ ( سام ) است.

مسعودی در مروج الذهب ( ج2، ص 118 ) می گوید: رستم پسر دستان است. طبری(ص 598 ) می گوید: رستم پسر دستان پسر نریمان پسر اَپَرنگ پسر گرشاسپ است. ثعالبی ( غرر اخبار ملوک الفرس ص 68 به بعد ) می گوید: رستم پسر زال پسر سام پسر نریمان است. و سپس می نویسند: ساده ترین سلسله نسب همان است که بیرونی آورده که از گرشاسپ ( = سام )، دستان و از دستان، رستم به وجود آمده و مسلماً این روایت در میان سایر روایت ها از همه قدیمی تر است.» ( کیانیان، 191- 190 )

در اوستا نامی از زال ( دستان ) و رستم نیامده است امّا در خصوص سام و گرشاسپ، یکی از خاندن های بزرگ در اوستا، خاندان سام است که ثرَیت[1] و کرساسپَ[2] از افراد آن هستند.نام این خاندان در یسنای نهم ( فقره ی 10 ) و فروردین یشت ( فقره ی 62 ) و چند مورد دیگر آمده است و ثریت پدر كرساسپ از آحاد آن دانسته شده است. کلمه ی سام در اوستا به شکل sāma آمده و نام خاندانی است نه نام کسی، امّا در روایت های پهلوی، نام دو تن از دلیران سیستان است، یکی پدر اثرط که در گرشاسپ نامه به صورت شم می بینیم و باید اصل آن سام باشد و دیگر نواده ی گرشاسپ و پدر زال.از خاندان سام در اوستا سه تن ذکر شده اند: نخست اثرط، دوم کرساسپ و سوم اوروخش. گرشاسپ و اوروخش برادر بوده اندو یکی از آرزوهای گرشاسپ گرفتن انتقام وی بود. بنابر نقل یسنای نهم ( فقره ی 10 ) ثریتَ از خاندان سام، سومین کسی است که عصاره ی گیاه هوم را مهیا کردو به پاداش تهیه ی هوم، صاحب دو پسر شد: یکی به نام اورواخشیه[3] و دیگری به نام کرساسپ که نخستین مرد آیین و قانون وداد و دومین مردی دلیر و جنگاور بود. در فرکرد بیستم از وندیداد، ثریتَ نخستین کسی است که ناخوشی و مرگ و زخم نیزه ی پرّان و تب سوزان را از تن ها برکنار کرد و پزشکی را بنیاد نهاد و داروی بیماری ها و جراحت ها را پیدا کرد. ثریت در گرشاسپنامه به صورت اثرط درآمده است. از دو پسر اثرط، کرساسپ ( دارنده ی اسب لاغر )، در ادبیات پهلوی و فارسی از مشاهیر پهلوانان ایران است. در اوستا نام این پهلوان، چند بار آمده است ( یسنای نهم فقره ی 11، یشت 19 فقره ی 44- 38 و یشت 5 فقره ی 37 )، او پسر ثریتَ و از خاندان سام و موصوف است به صفات گیسو دار ( گئسو[4] ) و گُرزوَر ( گذوَرَ[5] ) و نر منش ( نَئیرَمنو[6] ) یعنی دلیر و پهلوان. از صفت نخستین یعنی گیسو دار یا صاحب موی مجعد در حماسه ی ملی ما اثری نیست امّا از دو صفت دیگر، صفت گرزور در شاهنامه چندبار به تعریض برای گرشاسپ و سام ذکر شده و سلاح معمول گرشاسپ و سام در شاهنامه و گرشاسپنامه، گرز است و سام اغلب در شاهنامه صاحب گرز یکزخم و گاه خود موصوف به یکزخم است. صفت دیگر گرشاسپ یعنی نئیرمنو در ادبیات فارسی به نریمان تبدیل شده است و پسر گرشاسپ گردیده. پس سام و گرشاسپ و نریمان، نام خانوادگی، نام وصفت یک تن یعنی گرشاسپ است و لاغیر. ( حماسه سرایی در ایران، 557- 556 )   

بنابراین در اعقاب گرشاسپ دو اسم می ماند که از القاب دینی آن پهلوان به وجود نیامده است و در روایت های دینی هم نامی از آن ها نیست و آن یکی دستان است که زال هم خوانده می شود و دیگری رُتستخمَ .

کریستن سن می نویسد:« بنابر نظر مارکوات، رستم ( رُت- ستَخمَ ) یکی از القاب کِرِساسپَ بود. و بنابراین رستم همان گرشاسپ است، امّا یکی شمردن گرشاسپ و رُتستَخمَ هم به نظر من بسیار قابل تأمل است، زیرا بین این دو پهلوان، وجه شباهتی نمی بینیم، مگر در مواردی که میان   همه ی پهلوانان بزرگ که نیروی فوق طبیعی دارند، مشاهده می شود. جنگ هایی که به رستم نسبت داده اند، غالباً دارای خصائصی است که در جنگ های گرشاسپ نمی بینیم. در جزو هفت خان رستم، یک بار به جنگ آن پهلوان با اژدها باز می خوریم که دلیلی ندارد آن را همان جنگ گرشاسپ با اژدهای  « سرُوورَ » بپنداریم. جای دیگر به داستان رستم با ساحری باز می خوریم که به صورت دختری زیبا درآمد. این کار هم شباهتی به فریب خوردن گرشاسپ از « خنثئتی » ساحر ندارد، زیرا رستم از ساحری که به صورت دختری زیبا بر او  جلوه گر شده بود، فریب نخورد و او را کشت، چه نام خدا را بر زبان آورد و ساحره به صورت واقعی خود درآمد. به نظر من عقیده ی نلدکه درست است که می گوید، داستان زال و رستم ربطی با کرساسپ ندارند و و داستان های آن دو عبارت است از داستان های ملی سیستان و زابل، افسانه ی عظیم الخلقه و درشت اندام بودن رستم، افسانه یی ابتدایی است و او در این افسانه تنها مرد تنومند و زورمندی است که خوب از عهده ی جنگ ها برمی آید و به همان نحو بر هماوردان خود برتری دارد که آخیلوس برهم نبردان خویش تفوق داشت. »( کیانیان، 197- 195 )

 3- رستم و ایندره:

مهرداد بهار شخصیت رستم و حماسه های مربوط به او را، انعکاسی از ایندره، خدای طبقه ی جنگاوران هند و ایرانی می داند و در این خصوص می نویسد:« مهم ترین جایی که اساطیر ودایی متعلق به ایندره، در اساطیر و حماسه های ایرانی ظاهر می شود و بر اثر آن می توان مطمئن شد که شخصیت ودایی ایندره، شخصیتی هند و ایرانی است، دقیقاً حماسه های مربوط به رستم است در ایران، در واقع اساطیر پیرامون ایندره و خود ایندره، از جهان خدایان ایرانی بیرون آمده و به صورت رستم و پهلوانی های او در حماسه های ایرانی جای گرفته است.» ( پژوهشی در اساطیر ایران، 471 )

ایندره از خدایان برجسته ی هند و ایرانی و خدای طبقه ی جنگاوران است که در متن های اوستایی با لقب خود، ورثرغنه، در عداد خدایان و با نام خود، ایندره، در شمار دیوان ظاهر می گردد. مهرداد بهار در خصوص این خدای ودایی می نویسد:« نام ایندره، تنها دوبار در اوستا ظاهر می شود و آن هم نه به صورت خدایی، بلکه به صورت کماله دیوی، امّا لقب مشخص ودایی ایندره، ورترهن، در اوستا به صورت ورثرغنه، بدون آن که به ایندره مربوط باشد، ظاهر می شود، در ادبیات اوستایی ورثرغنه که همان بهرام ادبیات پهلوی است، فقط ایزد پیروزی است و از اهمیت عظیمی برخوردار است.» ( پژوهشي در اساطير ايران، 470 )

هم چنین در خصوص افسانه ی نبرد ایندره و ورتره[7] که در ادبیات ودایی وجود داردمی نویسد:« افسانه ی نبرد ایندره و ورتره، مستقیماً در ادبیات اوستایی و پهلوی انعکاس نیافته است، امّا نام اوستایی ایزد بهرام، ورثرغنه که به معنای کشنده ی ورثره است، یادآور اصل هند و ایرانی ورتره است. ضمناً داستان نبرد ایندره و ورتره به احتمال بسیار در هفت خان رستم و نبرد وی با دیو سپید، منعکس گشته است.» ( همان، 482 )

برای مشخص شدن شباهت های رستم و ایندره به بررسی ویژگی هایی که به ایندره اختصاص دارد می پردازیم. دکتر اسماعیل پور در خصوص ایندره می نویسد: آریائیان نخستین یا هند و ایرانیان، ایزدانی را می پرستیده اند که نامشان در پیمان نامه ی بغاز کوی، بازمانده از 1380 پ.م آمده است. این ایزدان عبارتند از: میتره، ورونه، ایندره، ناسه تیه. ایندره ایزدی است دلیر و جنگاور و مهم ترین پیشکار ورونه به شمار می رود. اوست که زمین را به اریه ( آریاها ) می بخشد و آب های خروشان را هدایت می کند. او هماره سومه می نوشد و در نشاط سومه، دژهای نودونه گانه ی دیو خشک سالی را نابود می سازد. او پرنده ای است والاتر از همه ی پرندگان کیهان، شاهینی کشتی آساست و سرور همه ی مرغان شکاری است. ایندره صاحب« صد نیرو » است، الطاف بیکران خویش را در همه جا می پراکند و شهریاری نیکوست. ایزدی است زرّین فام، کشنده و یتره ی اژدها و پشتیبان پهلوانان و رزم جویان است. ایندره به نیروی خویش زمین و آسمان را از یکدیگر جدا    می کند و همه جا را وسعت می بخشد. زمانی ایندره با گرز آهنین خود کوه ها را می شکافد و گناه کاران را پادافره می دهد. او آورنده ی ماده گاوان و یاری دهنده ی جنگاوران است. آذرخش در دست اوست، کشنده ی اَهی و دیو خشک سالی برابر ایرانی اَژی دهاک و دارنده ی اسب های تیزرو است و خانه های نیکو می بخشد. خورشید همچون اسب گلگون اوست که با روشنی بیکران در آسمان می درخشد و پیوسته در حرکت است، اسبی دل خواه و سرخ رنگ، که با نشاط خاصی شیهه می کشد و گردونه اش را می راند. ایندره در سپبده دمی شیرین از پهلوی مادر زاده می شود و چون بالنده می گردد، گاوهای پنهان شده در غارها را می یابد و به آنان برکت و ثروت می بخشد. او شکست ناپذیر و رام نشدنی است، زوبین انداز و تندرآساست. او هماره پیشاپیش جنگ جویان حرکت می کند. آسمان و زمین در برابرش خم می شوند و نفس هایش کوه ها را به لرزه درمی آورد.(رك، اسطوره بیان نمادین، 85- 83 )                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 

با توجه به خصوصیاتی که در خصوص این خدای ودایی مطرح شد، علاوه بر ویژگی های جنگاوری او، تجسم این خدا به صورت پرنده ای شکاری[8]، که سرور همه ی مرغان شکاری است، سیمرغ را در داستان رستم به یاد می آورد.

هم چنین، خورشید که اسب ایندره است، وجود رخش را در ذهن تداعی می کند، چنان که در شاهنامه یکی از صفت های مهم رخش، درخشندگی است و فردوسی در بیت های مختلفی رخش را با این صفت می آورد:

297- سوی رخش رخشان برآمد دمان       چو آتش بجوشید رخش آن زمان

351- سوی رخش رخشنده بنهاد روی     دوان اسپ شد سوی دییهم جوی

      (شاهنامه، ج2، 92و95 )                           

استاد صفا نیز در خصوص رخش می نویسند: چنین به نظر می آید که مدوّنین داستان های ملی، اسب رستم را از حیث درخشندگی او، بدین نام نامیده و یا وجه تسمیه ی او را از این طریق معلوم کرده باشند. ( حماسه سرایی در ایران، 568 )

و تولد ایندره از پهلوی مادر نیز، ماجرای تولد رستم از پهلوی رودابه را به یاد می آورد.

4- سیمرغ:

این مرغ داستانی عجیب از آغاز زندگی زال تا پایان داستان اسفندیار، چندبار در صحنه ی وقایع، داخل شده است، پس از پروردن زال، مهم ترین کار او یکی دستور شکافتن پهلوی رودابه و بیرون آوردن رستم است و دیگر آگاه کردن زال از وسیله ی قتل اسفندیار و حدیث چوب گز. این مرغ افسانه ای در اوستا مرغوسئن[9] یعنی « مرغ سئن » نام دارد. از این مرغ در فقره ی 41 از بهرام یشت یاد شده و از مجموع مطالب این دو مورد، چنین برمی آید که  مرغ سئنَ، مرغی فراخ بال است، چنان که در پرواز خود، پهنای کوه را فرو می گیرد و لانه ی او بر درختی در دریای ووروکش قرار دارد و این درختی درمان بخش است و تخم همه ی گیاه ها در آن نهاده شده است. و در کتاب مینوک خرد ( فصل 62 فقرات 42- 37 ) چنین آمده است که آشیان سین مُورو[10] بر درخت« هرویسپ تخمه » ( گونه گونه تخم ) است که آن را ضد گزند  می خوانند و هر گاه سین مورو از آن برخیزد، هزار شاخه از آن درخت بروید و چون بر آن بنشيند، هزار شاخه از آن بشکند و تخم هاش پراکنده گردد. کلمه ی اوستایی مرغوسئنَ در زبان پهلوی به « سین مورو » مبدل شده. مورو، در زبان پهلوی معادل مرغو در اوستا و مرغ در زبان فارسی است و به همین سبب، سین مورو پهلوی در زبان فارسی به سی ( مخفف سین ) مرغ مبدل شده. وجود درخت هرویسپ تخمه یا درخت سئنَ که همه ی داروها و گیاهان از آن پدید می آید، لابد در ایجاد این فکر که سیمرغ پزشک چیره دستی بود و دوبار ( برای رودابه و   رستم ) داروهای موثر به زال داد، دخالتی دارد و هم چنین حدیث بردن رستم به کنار دریا برای گرفتن چوب گز، که یقیناً به آشیان داشتن او بر درختی که در دریای ووروکش بوده مربوط است. ( حماسه سرایی در ایران، 562- 561 )

دکتر اسلامی ندوشن در خصوص این مرغ می نویسد:« سیمرغ، شبیه به همان مرغی است که در یشت 14 بهرام یشت، فراخ بال و مرغِ مرغان خوانده می شود. و از جانب اهورامزدا به زردشت توصیه می گردد که پری از او را بر تن خود بمالد و آن را تعویذ خود کند. در شاهنامه سیمرغ در البرز کوه مأوی دارد. زال او را « شاه مرغان » می خواند که از جانب « دادگر » آفریده شده است تا یاور درماندگان و داور دوران باشد و بَد سگالان را تنبیبه کند. به اندازه ای عظیم است که چون پدیدار می شود، مانند ابری نمود می کند که بارانش مروارید است.» ( داستان داستان ها، 149 )



[1] - Thrita

[2] - Keresaspa

[3] -Urvāxshaya

[4] -Gaēsū

[5] -Gadhawara

[6] -Nairemahav

1- اژدهای خشکی آور.

1- بهرام نیز در اسطوره های ایرانی صورت های گوناگونی دارد که از میان آن ها می توان به تجسم او به شکل پرنده ای بزرگ اشاره کرد که بیشتر دانشمندان این پرنده را باز می دانند. ( شناخت اساطیر ایران، 42 )