دل نوشته های من(5)
یلدا
شب یلدای بلند من آغاز شد...
نه سرخی انار
نه لبخندپسته
نه شیرینی هندوانه...
پـــدرم!
بی تو یلدا زجرآورترین شب دنیاست...
![]()
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم آذر ۱۳۹۲ ساعت 21:8 توسط میناحسن زاده
|
لورن آيزلي ، نويسنده، هر وقت كه مي خواست الهام بگيرد براي نوشتن مي رفت لب اقيانوسي كه نزديك خانه اش بود وشروع مي كرد به قدم زدن يك روز هنگام قدم زدن ، نگاهش افتاد به پايين ساحل وجواني را ديد كه رفتار عجيبي داشت .كنجكاو شد . رفت سراغ آن جوان و از نزديك ديد كه او مرتّب خم مي شود روي ساحل ،يك ستاره ي دريايي برمي دارد، مي دود به سمت اقيانوس وستاره ي دريايي را پرتاب مي كند توي آب .از او پرسيد: « چرا اين كار را مي كني ؟»