داستان جمشید 

 این داستان ماجرای یک حرکت و جهش بزرگ تاریخی است . بیهوده نیست که پادشاهی جمشید هفتصد سال به طول انجامیده است . حتی زبان اسطوره برای برداشتن چنین قدم بزرگ تاریخی زمان درازی را پیش بینی می کند .

در هفتصد سال پادشاهی جمشید ، انسان ابتدایی سرگردان به دنبال خوراک بوده ، پس از آن که مجهز به گرمای آتش شد ، سختی و کاربری آهن ، کانال های آبیاری زراعت را برایش ممکن ساخت و تا حدی از جبر فصل ها رهایش پیدا کرده و سر انجام مسکن ثابت می یابد و شهر نشین می شود .

خوراک مازاد بر مصرف مهیا می گردد و تقسیم کار، و در نتیجه تقسیم طبقات اجتماعی شکل می گیرد و نهادینه می گردد .

پادشاهان ، صاحب تخت، کاخ، گوهر و لشکر می شوند . کشاورزان و پیشه وران مالیات دهنده اند تا رفاه درباریان و بزرگان لشکر و موبدان دین را فراهم آورند .

سلاح جنگی ساخته می شود و فراهم آمدن امکان کشتار جمعی ، امر مبارزه و نبرد را شکل دیگری می بخشد . بشر بهره کش از کار دیگران ، به اتکای ابزار جنگی و سپاهیان مزد بگیر خود را، خدا و صاحب اختیار همه می پندارد و دین داران عافیت جوی و اعمالش مهر الوهیت و خدایی می نهند.

پس از تهمورث پسر گرانمایه و پاک نهادش جمشید بر تخت پادشاهی نشست . او هفتصد سال حکومت کرد .

هنگامی که جمشید تاج بر سر نهاد و پادشاهی آغاز کرد ، به مردمان وعده داد که توان خویش را به کار می گیرد که آسایش و آرامش مردم را هرچه فزونتر سازد و دست نابکاران و پلیدان را از امور مردم هرچه کوتاه تر نماید .

به روزگار جمشید ایرانیان سلاح آهنی ساختند و زره و خود و جوشن ، مایه ی توانمدی سپاهیان ایران گردید .

کشاورزان می کاشتند و می درویدند . رمه داران احشام سیر و سلامت خودرا از کوه به دشت می آوردند .

بافندگان از کتان و ابریشم ،دیبا و حریر می بافتند . خلاصه آرامش و رفاه و شادی همنشین ایرانیان بود .

در پرتو دادگری جمشید ، هنرمندان به خلق اثر پرداختند .

هریک از این گروه ها نام و شهرت خود را یافت و جایگاه اجتماعی او معلوم شد .

آتوریان که همان آتشبان بودند در بلندای کوه مأوا گزیدند و در آرامش کوهستان به کار عبادت و پرستش یزدان و نگاهبانی از آتش پرداختند.

تشتاریان یا نیزه سازان گروه جنگاوری بودند که از مرز و بوم ایران دفاع می کردند .

نسودیان به کار کشاورزی مشغول و بار مالی اداری کشور را بر دوش می کشیدند و اهنوخشان یا پیشه وران و صنعت کاران در جست و جوی ساختن ابزار های جدید برای راحتی بیشتر مردمان بودند .

طبقات ایجاد شده هر یک حدود خود را می دانستند و به کار خویش مشغول بودند . جملگی راضی و سرخوش و ایمن در  کنار یکدیگر می زیستند .

جمشید فرمان داد گروهی آب را با خاک در آمیزند و خشت بسازند. مهندسین و ریاضی دانان طرح ها ریختند و معماران را با خشت و سنگ و گچ خانه های زیبا و کاخ های باشکوه و حمام های عمومی و سرپناه های همگانی بنا نهادند .

عطاران از آمیختن گیاهان مختلف دارومی ساختند و درمان درد می کردند . بوی خوش گلاب و عنبر و کافور و اسپند فضا را معطر می کرد و بیماری و درد را می رمانید .

در این روزگار صنعتگران کشتی ساخته و به آب انداختند و ماجراجویان گستاخ سفر آغاز کردند تا در نقاط دیگر گیتی سیاحت کنند و بر دانش و تجربه خود بیفزایند . حاصل این همه ، برای ایرانیان ثروت و رفاه و فراوانی و آرامش بود .

چون روزگار بدین جا رسید ، جمشید شاه ، برتر از خویش کس نیافت و خواست باز هم فراتر رود .

به دستور او کاخی بلند ساختند و تختی زیبا در آن نهادند که به انواع گوهر ها و جواهرات گرانبها آراسته شده بود . سپس دستور داد تا دیوان کمر در خدمت ، آن را برداشته و بالای زمین نگاه دارند . جمشید شاه مانند خورشید بر تخت نشست و همگان در پای مسند او جمع شدند . بر او آفرین گفتند و گوهر نثارش کردند و آن روز را سر آغاز نوی در تاریخ زندگی ایرانیان خواندند . جمشید فرمان داد روز اول فروردین را که آغاز بهار بود جشن گرفته و نوروز بنامند و گرامی بدارند. در روز نوروز شاه بر تخت می نشست و در شادی و نشاط عمومی شرکت می کرد . کار تعطیل بود و رامش گران می نواختند . مردمان به شکرانه ی این روز خانه و کوی خویش به شادمانی می آراستند.

چنین بود جشن نوروز که جشن آغاز سال نو برای ایرانیان است بنا نهاده شد .

از آن زمان که تاریخش در غبار ایام ناپیدا است ، تا امروز ایرانیان اول بهار ، نوروز را جشن می گیرند و به شادمانی فرا رسیدن این ایام خانه و شهر خویش را می آرایند . شربت و شیرینی می خورند و به شادی می پردازند . سیصد سال بر این منوال گذشت . ایرانیان شاد بودند و رنج و اندوه راه سرزمین این نیکان آزاده را از یاد برده بود . دیوان نابکار زیر فرمان جمشید بودند و توان گردن کشی و زشت کاری نداشتند .

زمان گذشت و جمشید رقیب و همتایی برای خود نیافت . به تخت و بارگاه و بزرگانی که کمر بر خدمت او بسته بودند نگریست و خودپسندی بر او چیره گشت . گردن فرازی کرد . یزدان پاک بخشایش گر را ناسپاسی نمود و فراموش کرد .بزرگان لشکر و موبدان ارشد و سالخوردگان قوم را به حضور طلبید و به آنان چنین گفت: اکنون کسی را در گیتی به قدرت و دهش برتر از خود نمی یابم . دنیا چنان است که اراده کرده ام و آراسته ام . آرامش و رفاه و امنیت را فراهم آورده ام و پوشش و سرپناه و دارایی همگان از برکت وجود من است . موجبات سلامتی و نشاط را من مهیا ساخته ام و فزونی دانش و آگاهی در سایه ی حضور من به دست آمده است . پلیدی ها را از جهان رانده ام و برای همه سرچشمه ی نیکویی هایم .

اکنون به خاطر این همه دهش و بخشایش شایسته و بایسته است که مرا جهان آفرین بنامید زیرا منشأ برکات و نیکویی ها من هستم .

موبدان حیرت زده سر به زیر انداختند چرا که جرأت مخالفت با پادشاه را نداشتند .

چون جمشید ادعای خدایی کرد و سپاس یزدان فرو گذارد ، فره ایزدی از او گسست .

هنگامی که فره ایزدی از پادشاهی بگسلد ، رأی و داد بارگاه او را ترک می کند و بدون رأی و داد پیروزی و بهروزی ممکن نیست . پلیدی میدان می یابد ، وحشت و هراس دامن می گستراند . بد بینی جای خلوص را می گیرد و خیانت، وفاداری و امانت را از میدان به در می کند . خود پسندی و خود برتر بینی سرآغاز شکست و گسست امنیت و قدرت است . خود بینی ، دانش جمشید را زایل ساخت و دادگری وی را پوشانید . بزرگان از گردش پراکندند و کیست که به پادشاه بی خرد وفادار بماند ؟ نام جویان خردمند و دلاوران مخلص هرگز به گرد بی دانشان خود بین گرد نمی آیند.

چنین شد که آرامش و امنیت ، ایران زمین را ترک گفت و سرزمین ایران تاخت گاه جهان گشایان خودی و بیگانه شد .

سرداران و سپهسالاران دلسوز و روشن ضمیر ایران را ترک گفته و به تازیان پیوستند . و بدین گونه روزگار شادی و آزادی و سربلندی ایرانیان به سر آمد .

جمشید تیره بخت از خطای خویش آگاه شد و از یزدان پاک با خون دیده پوزش طلبید ولی دیگر خیلی دیز شده بود و درمان درد میسر نبود .

آن زمان که فره ایزدی بر مردمی نتابد ، نابخرد و کژ رفتار می شوند و بازده بی خردی و نا سپاسی سرنگونی و زبونی و سیاه روزی است .

در دوران تاریخی جمشیدی فقط ایرانیان در این منطقه زندگی نمی کردند . اقوام گله داری نیز در محدوده ی جغرافیایی سرزمین های میان دو رود می زیستند .

از جمله افرادی که فردوسی در شاهنامه از آن ها یاد می کند تازیان هستند.

جمشید در اوستا نیز اولین کس است که نوشابه شفا بخش هَوَم را می سازد و به پاداش آن فرزند خورشید چهری به نام جم به او ارزانی می شود .با تحقیق در داستان جم می توان دریافت که پیش از جدا شدن تیره های هند و ایرانی از یکدیگر این شهریار _موبد در میان آریاییان شناخته شده و قابل احترام بوده است .

از این شهریار باستانی ، که به روزگار او بیماری و پیری و مرگ از میان آدمیان برداشته شده بود، در اوستا در یشت های گوناگون یاد شده است .

در وندیداد چنین آمده که اهورا مزدا به جم یاری رسانید تا سرزمین های ایرانی را آباد ساخته و مرگ و اندوه را از میان آنان بر دارد .

جمشید همچنین با یاری اهورا مزدا و ایزدان دیگر از نزدیک شدن سرمایی مرگ آور آگه می شود و با راهنمایی آنان دژی در زیر کوه می سازد که از شکاف سنگها نور می گیرد و از بیرون کسی توان دیدن آن را ندارد  نام این دژ یا باغ «وَرجمکَرد» است .

در این باغ آرمانی و مرگ و پیری و بیماری را راهی نیست و همه در جوانی و تندرستی به زندگی مشغول اند.

این تعریف سپس تر جمشید را شهریار جاودانی شناخت که آدمیان پاک و نیک کردار را به سرای جاویدان اجدادشان راه نمی نمایاند .سیمای فردوسی در نزد ایرانیان باسنان ، بازتاب این باغ افسانه ای جمشید است .

جمشید که دارای سه فرّ ایزدی، شهریاری و پهلوانی است ، نماینده روزگاری است که شاهان نه تنها بزرگ موبد که بزرگترین و تواناترین پهلوانان نیز بوده اند.

با پایان داستان جمشید تاریخ تمدن آریاییان فلات ایران چرخشی دیگر کرده و سه نیروی گرداننده جامعه از یک دیگر جدا شده اند و این نشان پیچیدگی و رشد شهرنشینی و تمدن اقوام ایرانی است .

در زامیاد یشت ، در اوستا ، فقره های 33و34 چنین می آید :

«به شهریاری او (جمشید) ، نه سرما بود، نه گرما ، نه پیری ، نه مرگ و نه رشک دیو آفریده . این چنین بود پیش از آن که او دروغ گوید . پیش از آن که او دهان به سخن دروغ بیالاید . پس از آن که او به سخن نادرست دروغ دهان بیالود  فر آشکارا به کالبد مرغی از او به بیرون شتافت .

هنگامی که جمشید خوب رمه دید که فر از او بگسست ، افسرده و سرگشته همی گشت و در برابر دشمنی دیوان فرو ماند و به زمین پنهان شد.

توجه به نماد جمشید خواننده نکته بین را به اندیشه وا می دارد که جانب خرد فرو مگذارد و اجازه ندهد که دیو آز و خود برتربینی روان او را تیره کرده اندیشه اش را زایل سازند . شهریار وجود در چنین صورتی از فرّ و شکوه تهی شده سرگردان و پریشان می گردد و ثمر آن چیرگی اهریمنی چون اژی دهاک مردم خوار بر روان و اندیشه خواهد بود